کد مطلب:5197 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:545
حاكميت مغاير با خلافت
امّا علي (ع) به مشروعيت ادعاي خويش كه مبتني بود بر خويشاوندي نزديكش با پيامبر (ص)، آگاهي اش از اسلام، همراهي اش با آن از همان روزگار نخستين، و شايستگي اش در مراقبت از آرمانهاي آن، يقين كامل داشت. از نظر او معيارهايي كه ابوبكر و عمر براي حاكميت مشروع وضع كرده بودند، اصالت نداشت. علي (ع) به ابوبكر گفته بود كه تأخيرش در بيعت با او در مقام جانشين پيامبر (ص)، از آن روي بود كه به تقدم حق خويش در خلافت باور داشت. هنگامي كه سرانجام با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كرد همچنان بر عقيده اش باقي بود. او براي حفظ اتّحاد مسلمانان بيعت كرد، و اين در زماني بود كه معلوم شد مسلمانان از او، به منزله ي جانشين بر حق پيامبر (ص)، روي برتافته اند. وقتي امّت مسلمان يا بخش اعظم آن، به او روي آوردند، نه فقط حق مشروع [صفحه 2] او، كه تكليف اقتضا مي كرد رهبري آنان را بر عهده گيرد. كشته شدن عثمان شورشيان و هم پيمانان مدني آنان را بر مركز خلافت مسلّط كرد و طلحه و علي (ع) نامزدهاي بالقوه ي جانشيني بودند. چنين مي نمايد كه در ميان مصريان از طلحه، كه در مقام مشاور آنان عمل كرده بود و كليد بيت المال را در دست داشت، حمايتهايي شده باشد. امّا كوفيان و بصريان، كه از مخالفت علي (ع) در توسل به زور آگاهي يافته بودند و نيز بيشتر انصار، ظاهراً به پسر عموي پيامبر (ص) گرايش داشتند. ديري نپاييد كه اينان برتري يافتند و چنين بر مي آيد كه بويژه مالك اشتر رهبر كوفيان در فراهم آوردن زمينه ي انتخاب علي (ع) سهم بسزايي داشته است. روايتهاي مربوط به اين رويدادها و فعاليتهاي علي (ع) كه موجب شد او با عنوان جانشين خلافت به رسميت شناخته شود، تا حدودي مغشوش و متناقض است. بدين ترتيب، سير اين تحولات را فقط با توجّه به عدم قطعيت نسبي مي توان مجدداً پي گرفت. روايتي از عَلقمةبن وقّاص ليثي كناني[1] ، مشاور نزديك طلحه،[2] حكايت از آن دارد كه آغاز تلاشهايي بي ثمر صورت گرفته است تا شورايي از قريشيان گرد هم آيند و درباره ي جانشيني پيامبر (ص) بحث و گفتگو كنند. عَلقمه از جمع شدن گروهي در خانه ي مخرمة بن نَوْفَل، پدر مسور، سخن مي گويد. ابوجهم بن حذيفه گفت: «با هر كسي از شما بيعت كنيم نبايد در قصاص دخالت كند».عمّاربن ياسر لب به اعتراض گشود: «درباره ي خون عثمان، خير». ابوجهم پاسخ داد:«ابن سميه، تو به خاطر چند تازيانه كه خورده اي تقاضاي قصاص داري، امّا از خون عثمان قصاص نمي كني؟» آنگاه اجتماع درهم ريخت.[3] از هيچ يك از شركت كنندگان ديگر نامي برده نشده است. حضور علقمةبن وقّاص را مي توان دليلي بر آن دانست كه طلحه هم در آن ميان بوده [صفحه 3] است، امّا احتمال نمي رود كه علي (ع) نيز در آنجا حضور يافته باشد. عمار گويد قصد داشت از انتخاب طلحه، كه در آن هنگام ظاهراً قصاص مرگ عثمان را جايز مي دانست تا خلافت را به دست گيرد، جلوگيري كند؛ زيرا طلحه بيش از همه در تحريك شورشيان و حركت آنها كوشيده بود. علي (ع)، هنگامي كه خبر قتل عثمان را دريافت كرد، با فرزندش محمد (بن حنفيّه) در مسجد بود. او بي درنگ از مسجد به سوي خانه رفت، امّا بنابر روايت محمد، در راه با صحابه مواجه شد و صحابه از وي خواستند كه بيعت آنان را با او بپذيرد. ابتدا نپذيرفت، سپس تأكيد كرد كه هرگونه بيعتي بايد در مسجد و در برابر عموم مردم صورت گيرد.[4] صبح شنبه روز بعد، علي (ع) به مسجد رفت. عطيةبن سفيان ثقفي[5] ، كه با او همراه بوده، روايت مي كند كه گروهي از مردم را ديده است كه در حمايت از طلحه گرد آمده بودند. ابوجهم بن حذيفه به سوي علي (ع) رفت و گفت: «مردم با طلحه توافق كردند در حالي كه تو غافل ماندي». علي (ع) پاسخ داد «پسر عمه ام كشته شود و در جانشيني خلافت او ديگران بر من پيشي جويند؟» آنگاه به سمت بيت المال رفت و آن را گشود. هنگامي كه اين خبر به گوش مردم رسيد، طلحه را رها كردند و به سوي علي (ع) رفتند.[6] . بخش آخر اين روايت احتمالاً ناموثق است. بعيد مي نمايد كه در اين هنگام علي درِ بيت المال را گشوده باشد. بلكه، درست تر آن است كه علي (ع) وارد بازار مي شود، در حالي كه پيروانش از پي او مي روند و از او مي خواهند كه بيعت آنان را بپذيرد. سپس به [صفحه 4] خانه عُمروبن مِحصَن انصاري از قبيله بنو عمروبن مذبول نجّار مي رود و در آنجا نخستين بيعتها را مي پذيرد. بر حسب روايت كوفيان مالك اشتر نخستين كسي بود كه بيعت كرد.[7] . احتمال مي رود كه طلحه و زبير نيز در اين مرحله از روي اكراه تن به نخستين بيعت داده باشند؛ چنانكه مدايني به استناد ابوالمليح بن اُسامه ي هُذَلي روايت كرده است.[8] در عبارتي از حسن بصري به اين موضوع اشاره شده است با اين مضمون كه مي گويد: ديدم كه زبير در بوستاني (حشّ) در مدينه با علي (ع) بيعت كرد.[9] از طلحه نيز نقل شده است كه در بصره به بنو ربيعه گفت او هم در باغي محصور با شمشيري كه بر روي سرش آمده بيعت كرده است.[10] بنا به روايت زيدبن اسلم، سپس علي (ع) دوباره تأكيد كرد كه بيعت [صفحه 5] بايد در مسجد و در جمع مردم صورت گيرد.[11] در هر حال، مراسم رسمي در مسجد در روز شنبه نوزدهم ذي حجه سال 35 برگزار شد. بنابر اخبار عمومي و اصلي درباره ي بيعت كه به شعبي عثماني، كوفي ميانه رو، مي رسد و ابو مخنف روايت كرده است، طلحه اوّلين صحابي برجسته اي بود كه با علي (ع) بيعت كرد. بيعت رقيب اصلي علي (ع)، بي ترديد در اعتبار بخشيدن به انتخاب او و شروع آن حايز اهميّت بود. طلحه با پاي خود براي بيعت نيامد. به گفته ي شعبي، مالك اشتر او را كشان كشان آورد، در حالي كه اصرار مي ورزيد: «بگذار ببينم مردم چه مي كنند»[12] چنانكه گذشت، بعداً طلحه ادعا كرد كه با شمشير آويخته بر سر بيعت كرده است. سعدبن ابي وقاص درباره ي اين ادعا اظهار نظر كرده و گفته است كه از شمشير چيزي نمي داند، امّا مي داند كه طلحه بر خلاف خواسته اش بيعت كرده است.[13] . بدون ترديد، روحيه ي مردم مسجد، هنگامي كه ديدند طلحه بي هيچ تهديدي تن به بيعت داد، متزلزل شد. علي (ع) و طرفدارانش مي توانستند ادعا كنند كه او اين كار را داوطلبانه انجام داده است. در اين هنگام علي (ع) كسي را فرستاد تا كليد بيت المال را از طلحه بازگيرد. حُكيم بن جَبَله ي عبدي، رهبر شورشيان بصره، زبير را آورد و او نيز بيعت كرد. زبير بعداً شكايت كرد كه يكي از دزدان عبدالقيس او را به قهر آورده و با زور شمشير بيعت كرده است.[14] زبير ظاهراً از بيعت با علي (ع) خرسند نبود. اين دو تن از [صفحه 6] زماني كه پس از مرگ پيامبر (ص) وجه مشتركي يافتند، با يكديگر كينه توزي مي كردند و زبير مي توانست تا حدودي اين توجيه را براي خويش بيابد كه به عنوان صحابي نخستين بيشترين حق را در مطالبه ي ميراث خليفه ي مقتول دارد. در مجموعه ي احاديث خاندان زبير روايتي از ابو حبيبه، وابسته ي زبير، نقل شده است كه زبير به هيچ وجه بيعت نكرد. امّا اين قضيه حال و هوايي افسانه اي دارد و نمي تواند گزارشهاي بسيار درباره ي بيعت زبير را بي اعتبار سازد.[15] . از آنجا كه شورشيان ولايات و عده اي از انصار- آنان كه هنوز از خفّتي كه ابوبكر و عمر بر آنان روا داشته بودند رنج مي بردند- بر مدينه تسلّط داشتند، قريشيان حاضر احساس مي كردند كه براي قبول بيعت با علي (ع) سخت تحت فشارند. عبدالله بن ثعلبةبن صُعَير عُذري، هم پيمان بنو زهره ي حاضر در مدينه، ادعا كرد كه در رأس بيعت مالك اشتر بود كه گفت: «هر كس بيعت نكند گردنش را مي زنم». او را حُكيم بن جَبَله و پيروانش نيز ياري دادند. عبدالله اظهار داشت چه جبري بالاتر از اين؟[16] بي ترديد در اينجا تحريفي صورت گرفته است. در مقايسه با بيعت با ابوبكر، قراين كمتري وجود دارد كه توسل به زور را نشان دهد. با اين حال گذشته از طلحه و زبير، بودند كساني كه بعداً ادعا كردند كه به زور شمشير بيعت كرده اند. وقتي سعيدبن مسيَّب از سعيدبن زيدبن عمروبن نفيل پرسيد كه آيا با علي (ع) بيعت كرده است يا خير، او پاسخ داد: «چه مي توانستم كرد، اگر بيعت نكرده بودم، مالك اشتر و هوادارانش جانم را مي ستاندند».[17] حكيم بن حِزام، يكي ديگر از نزديكان عثمان نيز پيمان بيعت بست، امّا گويا ديري نپاييد [صفحه 7] كه مكه را ترك گفت و در آنجا از خونخواهان عثمان حمايت اخلاقي كرد. چنين مي نمايد كه شخص علي (ع) از اجبار مردم به بيعت خودداري ورزيده است. وقتي سعدبن ابي وقّاص را براي بيعت آوردند، پاسخ داد تا مردم بيعت نكنند من بيعت نخواهم كرد؛ و به علي (ع) اطمينان داد كه مايه ي زحمت او نخواهد شد (لا عليك منّي بأس). علي (ع) فرمان داد تا او را رها كنند.[18] سپس عبدالله بن عمر را آوردند. او نيز گفت كه تنها وقتي با علي (ع) بيعت خواهد كرد كه مردم بيعت كنند. علي (ع) از او خواست كفيلي بياورد كه نخواهد گريخت. ابن عمر گفت كفيل ندارم. در اين هنگام مالك اشتر به علي (ع) گفت: «اين مرد از شمشير و تازيانه ي تو امان يافت، بگذار گردنش را بزنم». علي (ع) پاسخ داد: «رهايش كن، من كفيلش مي شوم. به خدا سوگند، هيچ گاه چه در كودكي و چه در بزرگي او را نيافتم مگر آنكه بد خلق بود». موضع ابن عمر، برخلاف سعد نسبت به علي (ع) خصمانه بود. وي پس از انتخاب علي (ع) نزد او رفت و گفت: «اي علي! از خدا بترس و بدون مشورت، در مسند فرمانروايي بر امّت منشين». سپس راه مكه را پيش گرفت و رفت تا به مخالفان بپيوندد.[19] . شعبي در روايت خود مي افزايد كه علي (ع) شخصي را نزد محمدبن مَسلَمه فرستاد تا بيعت كند، امّا محمد عذر آورد و گفت رسول خدا به من فرمان داده است كه اگر مردم اختلاف كردند شمشير خود را بشكنم و در خانه بنشينم.[20] آنگاه علي (ع)او را رها كرد. [صفحه 8] با شخص ناشناخته ديگري به نام وهب بن صيفي انصاري، كه پاسخي مشابه به او داد، نيز چنين كرد. علي (ع) سپس اُسامةبن زيد را دعوت به بيعت كرد، امّا اُسامه كه علي (ع) را عزيزترينِ مردم نزد خويش مي دانست عذر آورد و گفت با خداي خود عهد كرده ام كه هرگز با گوينده ي «لا اله الا الله» جنگ و ستيز نكنم.[21] . بعيد است مجادله هايي كه شعبي به اين افراد نسبت داده است به هنگام بيعت نخستين صورت گرفته باشد، قبل از زماني كه روشن گردد كه علي (ع) با مخالفت مسلحانه مواجه خواهد شد. اين مجادلات بايد زماني رخ داده باشد كه علي (ع) آماده ي جنگ با عايشه و شورشيان مكه مي شد. بنابر روايتي ديگر به نقل از ابو مخنف و ديگران، علي (ع) در آن زمان نظر سعدبن ابي وقاص، محمدبن مَسلَمه، اُسامةبن زيد و عبدالله بن عمر را جويا شد. علي (ع) به آنان گفت وادارشان نمي كند به لشكر او بپيوندند، امّا مي خواهد بداند كه در پيمان خود ثابت قدم هستند يا خير. همگي پاسخ دادند آري، امّا دوست ندارند با مسلمانان بجنگند. پاسخ زيد در آن هنگام، با عباراتي مشابه در روايت شعبي پيرامون بيعت آمده است.[22] بدين سان، بعيد نيست كه دست كم اُسامه و ابن مسلمه در آغاز با علي (ع) بيعت كرده باشند. ابن سعد شاگرد واقدي، سعدبن ابي وقاص، اسامه، ابن مَسلَمه و زيدبن ثابت را از جمله كساني بر مي شمرد كه بيعت كردند.[23] اينكه طبق اين روايت عبدالله بن عمر نيز بيعت كرد، احتمالاً مبالغه است.[24] . [صفحه 9] عبدالله بن حسن بن حسن، نبيره ي علي(ع)، شماري از انصار برجسته تر را بر شمرده و آنان را در زمره ي عثمانياني دانسته است كه بيعت نكردند. اينان عبارت بودند از: حسّان بن ثابت وكعب بن مالك شاعر، زيدبن ثابت خزانه دار عثمان، مسلمةبن مخلّد خزرجي، والي مصر در زمان فرمانروايي معاويه و يزيد،[25] ابوسعيد خُدري[26] و نعمان بن بشير از اصحاب رسول خدا و هر دو اهل خزرج، رافع بن خَديج از قبيله بنو حارثه ي اوس، فَضالة ابن عبيد اوسي احتمالاً قاضي وقت دمشق،[27] و كعب بن عُجره بَلَوي هم پيمان انصار.[28] امّا اكثريّت عظيم انصار با اشتياق بيعت كردند.[29] . انتخاب علي (ع) برخلاف رويه ي معمول، كه از طرف شورشيان ولايات و انصار حمايت شد- انصاري كه ابوبكر از حق رأي محرومشان ساخته بود- امّت را عميقاً به سه فرقه تقسيم كرد. علاوه بر جناحي كه از خلافت علي (ع) حمايت مي كرد، امويان و طرفداران آنان عقيده داشتند كه خلافت از طريق عثمان به تملّك آنان در آمده است؛ جناح ديگر اكثريّت قريش بودند كه اميد داشتند خلافت قريش را به اصولي كه ابوبكر و [صفحه 10] عمر وضع كرده بودند بازگردانند. هنگامي كه هر جناحي براي گرفتن حق مورد نظر خود آماده ي جنگ شد، اسلام در كشاكش جنگي داخلي و بيرحمانه فرو افتاد كه پس از علي (ع) نيز ادامه يافت. آتش مصيبت (فلته) كه، به نظر عمر خداوند شرّ آن را از بين برد، اكنون همراه با حسّ انتقام جويي شعله ور شده بود. مكه به صورت كانون طبيعي مخالفت قريش در آمد. عايشه پرچم خونخواهي عثمان را برافراشت. به گفته ي اهل مدينه، عايشه مكه را پس از زيارت ترك كرده بود، شادمان از اينكه طلحه جانشين عثمان شده است. وقتي به «سَرِف» در شش يا دوازده ميلي شمال مكه رسيد[30] ، با عبيدبن مَسلَمه ي ليثي معروف به ابن امّ كِلاب از طرفداران علي (ع) مواجه شد كه عايشه را از جانشيني پسر عموي همسرش آگاه كرد. عايشه بسرعت بازگشت، خود را در حِجر مستور داشت و گفت: «ما عثمان را به سبب اموري كه بيان داشتيم و بدانها آگاهش نموديم سرزنش كرديم. او توبه كرد، از پروردگارش آمرزش طلبيد و مسلمانان توبه او را پذيرفتند؛ زيرا چاره اي جز اين نداشتند». سپس عايشه علي (ع) را متهم مي كند كه بر عثمان حمله برده و او را كشته است.[31] . در اين هنگام گروهي از سران قريش از مدينه رهسپار مكه شدند. طلحه و زبير كه ديدند ديگران با موفقيت در برابر بيعت با علي (ع) ايستادند، سوگند خود را شكستند و شهر را بي وداع ترك كردند. عبدالله بن عباس كه از مكه به مدينه باز مي گشت و پنج روز پس از كشته شدن عثمان به مدينه رسيد، بين راه در نواصف، آنان را با ابو سعيد (بن عبدالرحمان)بن حارث بن هشام مخزومي[32] و گروهي از قريشيان ديگر [صفحه 11] ديد.[33] امويان نيز بايد بسرعت از پناهگاه خود در كشتزارها بيرون رفته باشند و مروان و بسياري ديگر از آنان با شتاب در مكه گرد آمدند. امّا وليدبن عُقبه راهي شام شد تا به معاويه بپيوندد. انصار عثماني، حسان بن ثابت، كعب بن مالك و نعمان بن بشير نيز رفتن به دمشق را برگزيدند.[34] زيدبن ثابت و سعدبن ابي وقاص در مدينه ماندند، حال آنكه محمدبن مسلمه به ربذه جلاي وطن كرد. وقتي عايشه در مكه ماند، ام سلمه بيوه ي پيامبر (ص) و از قبيله ي مخزومي، كه با او حج گزارده بود، پس از اينكه عايشه را از پيوستن به شورشيان برحذر داشت، امّا ناكام ماند، به مدينه بازگشت و از علي حمايت كرد.[35] . وقتي عبدالله بن عباس چهار روز پس از جانشيني علي (ع) وارد مدينه شد و به ديدار او رفت، به روايت خود او،مغيرةبن شعبه ثقفي[36] را، كه در تدبير سياسي زبانزد بود، همراه با علي (ع) يافت. در اين روايت آمده است كه وقتي مغيره آنجا را ترك كرد ابن [صفحه 12] عباس از علي (ع) درباره ي آنچه مغيره گفته بود پرسيد. علي (ع) به ابن عباس گفت مغيره پيشتر او را ديده و به او توصيه كرده بود كه عبدالله بن عامر، معاويه و حاكمان منصوب شده ديگر از طرف عثمان را در منصبهاي خويش نگهدارد و بيعت با خود را در ولاياتشان به آنان واگذارد تا مردم را آرام سازند. علي (ع) اين پيشنهاد را رد كرده و گفته بود كه چنين افرادي را نبايد در هيچ منصبي گمارد. اكنون مغيره بازگشته و به علي (ع) گفته بود تغيير عقيده داده و تصور مي كند كه علي (ع) بايد اين افراد را كه ديگر اقتدار پيشين خود را ندارند، بركنار سازد و كساني را كه مورد اطمينان اويند به كار گمارد. ابن عباس مي گويد كه بار نخست توصيه مغيره صادقانه بود، امّا اكنون قصد فريب علي (ع) را داشت: «مي داني كه معاويه و يارانش اهل دنيايند. اگر آنان را تثبيت كني، باكي ندارند كه چه كسي فرمانروايي مي كند، امّا اگر آنان را بر كنار سازي خواهند گفت: حكومت را بدون شورا غصب كرده و ياران ما را كشته است،وآنگاه مخالفان را بر ضد تو خواهند شوراند. سپس اهل شام و عراق عليه تو قيام خواهند كرد، حال آنكه يقين ندارم كه طلحه و زبير باز نگردند و بر تو هجوم نياورند». علي (ع) فرمود: «اينكه گفتي نگاهشان دارم، به خدا ترديد ندارم كه از لحاظ كار دنيا نكوست و به صلاح است، امّا تكليفي كه به گردن دارم و معرفتي كه از حال عمّال عثمان دارم ايجاب مي كند كه هيچ كدامشان را به كار نگمارم، اگر قبول كردند بر ايشان بهتر است و اگر عصيان كردند شمشير خرجشان مي كنم». ابن عباس گفت: «رأي مرا به كار بند و به خانه ي خويش برو يا به «ينبع» رو، در ملك خويش بمان و در به روي خويش ببند كه عربان لختي بگردند و آشفته شوند و كس جز تو نيابند كه به خدا اگر اكنون با اينان هماهنگ نشوي فردا مردم خون عثمان را بر تو بار كنند». امّا علي خودداري ورزيد و به ابن عباس گفت كه به شام رود و ولايت آنجا را به عهده گيرد. ابن عباس گفت كه اين رأيي محكم نيست،معاويه مردي از بني اميّه، پسر عموي عثمان و ولايتدار او در شام است؛ يقين ندارم كه به قصاص خون عثمان گردنم را نزند. كمترين كارش اين است كه مرا زنداني كند، و بر من چيره شود. ابن عباس در پاسخ به اين پرسش علي (ع) كه چرا معاويه بايد چنين كند، مي گويد: «به سبب خويشاوندي ميان من و تو. آنچه به گردن تو نهند به گردن من نيز نهند. ليكن به معاويه [صفحه 13] بنويس، بر او منت گذار و به او وعده بده». علي (ع) گفت: «سوگند به خدا هرگز چنين نخواهد شد».[37] . اين روايت در كل قابل اعتماد به نظر مي آيد. مي توان احتمال داد كه گفته ي ابن عباس در توصيه به علي (ع) براي ترك مدينه و رفتن به ينبع، ناشي از آينده نگريهاي ابن عباس بوده است تا علي (ع) از اتهام مشاركت در قتل عثمان در امان بماند. در حديثي كه احتمالاً به اسامةبن زيد مي رسد، روايت شده است كه اسامه همين توصيه را قبل از كشته شدن عثمان به علي (ع) كرده است و گفته مي شود كه ابن عباس اسامه را سرزنش كرده؛ زيرا او پيشنهاد نموده بود كه علي (ع)، پس از آنكه سه مرد قريشي او را كنار نهادند، عقب نشيند.[38] . در هر حال، اين روايت شخصيت متفاوت اين دو پسر عمو را نشان مي دهد: ابن عباس،فردي تيز بين در صحنه ي سياسي، با تجربه، چون ارتباط نزديكي با عمر داشت و انگيزه ها، فرصت طلبيهاي قدرتمندان و جاه طلبان را زير نظر مي گرفت، در حالي كه خود هيچ آرمان غير واقع گرايانه اي نداشت. امّا علي (ع)، به حق و رسالت ديني خود كاملاً يقين داشت، حاضر نبود به خاطر مصالح سياسي اصول خويش را به مخاطره افكند، و آماده مبارزه با نابرابريهاي غالب اجتماعي بود.[39] سادگي علي (ع) در سياست، بي باكي و عدم حسابگري اش موجب شد كه او را به فردي «غير جدي» متهم كنند. گويند اين اتهام (دعابة) را عمر به او زد. اين ويژگيها در همان آغاز فرمانروايي اش آشكار شد، با اعمالي چون گشودن در بيت المال و بخشيدن پولهاي آن به مردمان عادي [صفحه 14] چنانكه خود وعده داده بود و طي دوران خلافتش چنين كرد، و با پافشاري اش بر عزل همه ي واليان عثمان به جز ابوموسي اشعري كه شورشيان كوفه او را برگزيده بودند. علي (ع) در نخستين خطبه اش، چنانكه ابو عبيده معمربن مثنّاي بصري روايت كرده است، بي پرده لب به سرزنش مؤمنان گشود. او به مواردي از مخالفت آنان با وي پس از مرگ پيامبر (ص)، اشاره كرد. علي (ع) گفت: كه خداوند دو راه چاره در برابر اين امّت قرار داده است: شمشير و تازيانه. و امام را نشايد كه نسبت به اين دو سستي نشان دهد. اگر بخواهم از خداوند به سبب اعمال گذشته ي آنان آمرزش مي طلبم. آن دو مرد رفتند و سومي به پا خواست، همانند كلاغي كه غمي جز شكم ندارد؛ خدا از او درگذرد، اگر بالهايش چيده و سرش بريده مي شد، براي او بهتر بود؛ اگر امور به خودتان باز گردد سعادتمند خواهيد شد؛ امّا بيم دارم كه در فترتي فرو افتيد، بر همه ي ما چيزي جز تلاش نيست. ابوعبيده نيز روايت مي كند كه، به گفته ي نواده ي علي (ع)، جعفر (صادق)بن محمد (ع)، وي در اين خطبه مرتبه ي عالي نيكان عترتش را به مؤمنان يادآوري مي كند، يعني وابستگان به خانداني كه از گنجينه ي دانش الهي بهره برده اند و بر طبق حكم او حكم مي كنند؛ اگر مؤمنان از آنان پيروي كنند به واسطه ي بصيرت آنان ره يابند، و گرنه خداوند آنان را به دست خود نابود گرداند.[40] . تاريخ و متن دقيق اين خطبه مورد بحث است. با اين همه مضمون و محتواي خطبه آشكارا از سبك سخن گفتن علي (ع) و شيوه ي گفتارهايش براي مردم در طي دوران خلافتش، حكايت دارد. احتمال مي رود كه او از همان ابتدا چنين لحني را اختيار كرده باشد. سرزنشهاي بي پرده و انتقادهاي سخت از پيمان شكني و نداشتن خلوص و پاسخ ندادن به فراخوانيهاي او در امري كه حقانيتش آشكار بود، و ستايش پرشور از [صفحه 15] وفا كنندگان به عهد در وقت مناسب، از ويژگيهاي بيانات او بود. اين خطبه ها بسياري از پيروان نه چندان مشتاقش را از او دور مي كرد. اما، با اين همه، پشتيباني شورانگيز و اشتياق اقليتي از پيروان پارساي او را نيز برمي انگيخت. علي (ع) براي آنان هيچ ترديدي باقي نگذارد كه تنها از طريق او و خاندان پيامبر (ص) است كه مي توانند راه هدايت حقيقي دين را بيابند و از اينكه از آنان روي گردان شده بودند ملامتشان مي كرد. در حالي كه امّت را به تمامي سرزنش مي كرد، از خرده گيري بر دو خليفه ي اوّل، كه گهگاه عملكرد كلي آنان را بسيار مي ستود، خودداري مي ورزيد. بويژه، چنين مي نمايد كه فرمانروايي خشك و با صلابت عمر را تحسين مي كرد و در كل مي كوشيد با سنتهاي وضع شده از طرف او مخالفت نكند. او عنوان رسمي عمر، اميرمؤمنان، را پذيرفت، امّا لقب خليفه را كه از ديد او با ادعاهاي ظاهر فريب عثمان در خليفة الله بودن و نه جانشيني پيامبر (ص)، تباه شده بود رد مي كرد. تنها در زمان فرمانروايي عثمان بود كه آشكار شد امّت اسلام به بيراهه رفته است. علي (ع) انحراف عثمان را از راه راست اسلام، سخت مورد انتقاد قرار مي داد. به طور كلي نه قتل بيرحمانه او را توجيه و نه قاتلانش را محكوم مي كرد. عثمان با اعمال ناعادلانه ي خود قيام مردم را برانگيخت و در عملياتي جنگي كشته شد. فقط هنگامي كه طلحه، عايشه و پيروانشان علي (ع) را مستقيماً به دست داشتن در قتل عثمان متهم كردند، نوك اتهام را متوجّه خود آنان كرد. تمايل علي (ع) در دوري جستن كامل از حكومت خويشاوند نواز عثمان، در تصميم او بر عزل واليانش نمود مي يافت. تنها در كوفه- آن هم ظاهراً بنا به سفارش مالك اشتر- ابو موسي اشعري را به ولايتداري آنجا ابقا كرد؛ اگر چه به نظر مي رسد كه برخورد ابو موسي با خليفه ي جديد محتاطانه بوده است.[41] وقتي نخستين بار خبر جانشيني علي (ع) در كوفه انتشار يافت، والي به مردم سفارش كرد كه در انتظار تحولات بيشتر بمانند. [صفحه 16] هاشم بن عُتبه، [ابي وقاص]، برادر زاده ي سعدبن ابي وقاص كه در آن هنگام بيعت خود را با علي (ع) در اشعاري با شوق و شور اعلام كرد، بي پروا ابراز داشت كه او بدون ترس از امير اشعري اش بيعت كرده است.[42] تنها هنگامي كه يزيدبن عاصم محاربي[43] با فرمانِ گرفتن بيعت از كوفيان، از طرف علي (ع) وارد كوفه شد، ابوموسي نيز بيعت كرد. گفته مي شود كه عمار ياسر پيش بيني كرد كه وي بيعت خويش را خواهد شكست.[44] . علي (ع) براي حكومت بصره، عثمان بن حُنيف انصاري از قبيله ي بني اوس را گمارد. او يكي از صحابه بزرگ بود كه عمر، مسّاحي زمينهاي «سواد» را بدو سپرده بود. وقتي عثمان بن حُنيف وارد بصره شد، والي عثمان عبدالله بن عارم بن كُريز رهسپار مكه شده و عبدالله بن عامر حضرمي، هم پيمان بني عبدشمس را بر جاي خويش نشانده بود. عثمان بن حنيف، حضرمي را براحتي دستگير كرد و اداره ي شهر را بر عهده گرفت.[45] . براي حكومت مصر، علي (ع) قيس بن سعدبن عباده، فرزند رهبر خزرجي نگون بخت را به ولايت گمارد؛ عمر در سقيفه با او با خشونت بسيار رفتار كرده بود و بعداً از موطن خويش، مدينه، نيز رانده شد. اين كار جبران بي عدالتيي بود نسبت به انصار و احتمالاً مخالفان قريشي علي (ع) در مكه آن را تأييدي بر اين هراس خود دانستند كه علي (ع) قصد داشته است مقام ممتاز آنان را به منزله ي طبقه ي حاكم در اسلام نفي كند. علي (ع) به محمدبن ابي حذيفه، كه شورشيان مصر او را رهبر خود مي دانستند و اكنون فرمانروايي فسطاط را برعهده داشت، وقعي ننهاد. علي (ع) به قدري كه خود را مديون مالك اشتر و كوفيان احساس مي كرد، ظاهراً خود را مديون شورشيان مصر، كه به وطن [صفحه 17] بازگشته بودند، نمي دانست و مايل بود خيلي به آنان نزديك نشود. او به عمروعاص نيز، كه به سبب محبوبيّتش در ميان سپاهيان مصر به درخواست عايشه به حكومت بازگردانده شده بود، اعتنايي نكرد. نقش برجسته ي عمرو عاص در تحريك بر ضد عثمان كه بر منافع شخصي، نه اصول اسلامي، مبتني بود بعيد است كه مورد پسند علي (ع) قرار گرفته باشد. در كل، عمروعاص نمونه ي فرصت طلبي بود غير محتاط كه علي (ع) نمي خواست با وجود وي حاكميت خويش را زير سؤال ببرد. بنا به گفته ي سهل بن سعد ساعدي خزرجي،[46] علي (ع) به قيس بن سعد پيشنهاد كرد كه در مدينه سپاهي نظامي برگزيند تا همراه او باشند؛ امّا قيس نپذيرفت و گفت: «آنچه را گفتي فهم كردم، اينكه گفتي با سپاهي سوي مصر روم، به خدا اگر بايد سپاهي از مدينه ببرم هرگز آنجا نروم كه اين سپاه را براي تو وا مي گذارم تا اگر به آنها حاجت يافتي نزديك تو باشند». او تنها با هفت نفر از اصحابش رهسپار شد و بدون زحمت به فسطاط رسيد.[47] قيس فرمان داد كه نامه ي علي (ع) به مسلمان مصر داير بر انتصاب او، در مسجد خوانده شود. خليفه [علي] همانند خطبه اي كه در مدينه ايراد كرد يادآور شده بود كه نخست دو اميرصالح جانشين پيامبر (ص) شدند. آنان بر طبق قرآن و سنّت عمل كردند. پس از آنان فرمانروايي زمام امور را به دست گرفت كه بدعت نهاد، به گونه اي كه امّت مجال نكوهش و اعتراض بر او را يافت. و اكنون مؤمنان به او [علي] روي آورده با وي بيعت كرده بودند. از مرگ خشونت بار عثمان و از نقش شورشيان مصر يادي نمي شود. ظاهراً علي مايل نبوده است مسائل اختلاف برانگيز را مطرح كند. اين نامه در صفر سال 36، دو ماه پس از جانشيني علي (ع)، به دست كاتبش عبيدالله بن ابي رافع كه فرزند يكي از موالي [صفحه 18] محمد (ص) بود، نوشته شد.[48] قيس آنگاه علي (ع) را به عنوان بهترين مرد پس از محمد (ص) ستود و براي او بيعت گرفت. گروهي از طرفداران عثمان كه پس از قيام ابن ابي حُذيفه به روستاي خَربتا نزديك اسكندريه عقب نشيني كرده بودند، در برابر قيس بن سعد به رهبري فرمانده ي خود يزيدبن حارث مُدلِجي كِناني مقاومت كردند.[49] آنان به قيس خبر دادند كه قصد جنگيدن با او را ندارند و در كار عاملان خراجش دخالت نمي كنند، بلكه مي خواهند منتظر بمانند و ببينند اوضاع چگونه پيش مي رود. والي پذيرفت كه آنان را وادار به بيعت نكند. مسلمةبن مخلّد ساعدي خويشاوند قيس بن سعد نيز به خونخواهي عثمان به پا خاست. قيس به او اطمينان داد كه در هيچ شرايطي او را نخواهد كشت و مسلمةبن مخلد عهد كرد كه تا وقتي والي مصر باشد با او مخالفت نخواهد كرد. قيس با اين توافقها توانست در سراسر مصر خراج جمع آوري كند.[50] . از محمدبن ابي حذيفه و شورشيان مصري ضد عثمان در گزارش سهل بن سعد سخني به ميان نيامده است. به گفته ي ليث بن سعد مصري، هنگامي كه قيس بن سعد والي شد، ابن ابي حذيفه از مصر به مدينه رفت تا به علي (ع) بپيوندد. امّا معاويه از عزيمتش با خبر شد و نگهباناني گماشت. او را دستگير كرده نزد معاويه آوردند و معاويه او را به زندان افكند. پس از چندي از زندان گريخت، يكي از يمنيان در پي او رفت و او را كشت.[51] . [صفحه 19] نيز به گفته ي ليث، او و عبدالرحمان بن عديس در ذي حجه ي سال 36 كشته شدند.[52] . اين اخبار، مناسب ترين روايتها درباره ي سرانجام ابن ابي حذيفه است. گروهي از شورشيان كه به يقين عبدالرحمان بن عُديس، ابو شَمِربن ابرهةبن صبّاح، و احتمالاً ابو عمروبن بُدَيل خزاعي در ميان آنان بودند، او را همراهي مي كردند. معاويه آنها را در جبل الجليل در نزديكي حِمص بازداشت كرد، امّا از آنجا گريختند و كشته شدند.[53] تنها [صفحه 20] ابو شَمِر، عضو مغرور خاندان سلطنتي حميري ذواصبح، فرار از زندان را برخود ننگ داشت. معاويه او را رها كرد و او همراه با شاميان به صفين رفت و در آنجا به لشكر علي (ع) پيوسته در جنگ كشته شد.[54] در روايت عثمانيان مصر به استناد ابن عُديس اين حديث از پيامبر (ص) نقل شده است: «بعضي مردم از دين بر خواهند گشت، همانند تيري كه در صيد نشيند و از آن بيرون رود. خداوند آنان را در جبل لبنان و الجليل خواهد كشت».[55] . بدين سان، ابن عديس راوي حديثي شد در محكوميت خويش به نقل از پيامبر (ص). علي (ع) در يمن عبيدالله بن عباس هاشمي را والي صنعأ و سعيدبن سعدبن عباده، برادر قيس را والي جَنَد ساخت.[56] برخي روايتها حكايت از آن دارد كه واليان عثمان، [صفحه 21] يعلي ابن اميّه (مُنَيه) حنظلي تميمي، هم پيمان بنو نوفل قريش در صنعأ،[57] و عبدالله بن ابي ربيعه مخزومي در جَنَد، در زمان محاصره ي خانه ي عثمان، پيشتر شهر خود را ترك كرده بودند تا به ياري خليفه بشتابند. عبدالله بن ابي ربيعه از مركب افتاد و پيش از رسيدن به مكه ران پايش شكست.[58] هر دو نفر با پول فراوان بدان جا رسيدند و يعلي تعداد زيادي شتر كه از يمن گرد آورده بود با خود آورد.[59] وقتي ابن ابي ربيعه به مكه رسيد عايشه را يافت كه مردم را به خروج و خونخواهي عثمان فرا مي خواند. فرمان داد كه سريري در مسجد براي او فراهم آورند و آنگاه به مردم گفت هر كه خواهان گرفتن انتقام خون عثمان است براي رفتن آماده ايم. يعلي بن منيه كه پيشتر براي زيارت حج آمده بود با شنيدن اين دعوت بدو پيوست.[60] . تلاش علي (ع) براي مهار مكه ناكام ماند. به گفته ي صالح بن كيسان، علي (ع) به خالدبن عاص مخزومي- كه عثمان هنگام محاصره كوشيده بود او را به سبب محبوبيتش به ولايت گمارد امّا موفق نشده بود- نامه اي نوشت و امارت مكه را بدو سپرد؛ آنگاه از او خواست كه از مردم بيعت گيرد. امّا اهل مكه از بيعت با علي (ع) سرباز زدند؛ جواني قريشي به نام عبدالله بن وليد از عبد شمس، نامه ي علي (ع) را در ربوده آن را جويد و از دهان بيرون افكند. عبدالله بن وليد از جمله قريشياني بود كه به دفاع از عايشه در جنگ [صفحه 22] جمل كشته شد.[61] . شهر مكه اكنون آشكارا بر ضد مدينه شوريده بود. عايشه رهبري شورشيان را بر عهده داشت. و قريشيان مكه گناه قتل عثمان را بر دوش علي (ع) نهادند و يا رجز خوانيهاي آتشين مردم را به انتقامجويي از خون عثمان فرا مي خواندند. صفوان بن اميةبن خلف جمحي- يكي از اشراف بزرگ و ديرين قريش و يكي از دشمنان اصلي محمد (ص) كه هنگام فتح مكه پا به فرار نهاده اسلام را نپذيرفته بود و سرانجام پيامبر اكرم به او اجازه داد در مكه بماند و به مدينه نرود[62] - خطاب به علي(ع) چنين گفت: به يقين خويشاوندان تو، خاندان عبدالمطلب، بودند كه عثمان را كشتند و در اين ترديد نتوان كرد. اين همه، از سر ظلم و جنگ خواهي بود، بي آنكه مطالبه ي خوني در ميان باشد، و شما شايسته ترين مردماني هستيد كه يورش بر شما سزاوار است. پس اي لشكريان بشتابيد.[63] . او با متهم ساختن كليه بني هاشم، ظاهراً فرصتي يافت براي خونخواهي از دشمن ديرينِ متحد با اهل مدينه كه در زمان محمد (ص) مكيان را خوار شمرده بودند. مروان بن حكم، مردي كه به عمد بر اين فتنه در شهر مدينه دامن زده بود، علي (ع) را متهم كرد: [صفحه 23] اي علي! اگر آشكارا بر آن مرد هجوم نبرده اي، بي ترديد در خفا چنين كرده اي: او در ادامه مي گويد عمار كه اين مرد سالخورده را كشته است و محمد (بن ابي بكر)، هر دو به اين جنايت اعتراف كرده اند. و اكنون مردم بر قصاص مكلّف شده اند.[64] بنابراين علي(ع) با خود عناد ورزيده و شر عظيمي را پديد آورده بود! آنان نزديكترين مرد به خير و دورترين مرد به شر را در مدينه به قتل رسانده بودند؛ مروان چنين زبان به تهديد مي گشايد كه اگر او خود يا معاويه تا پايان آن سال زنده بمانند، علي (ع) تلخي جنايتي را كه آنان مرتكب شده بودند خواهد چشيد.[65] . حكيم بن حِزام پرسيد چه كسي مي تواند براي علي (ع) عذر آورد؛ همو كه وقتي نعش عثمان بر زمين افتاد و شمشيرها يكي پس از ديگري بر بدن او فرود مي آمدند، راه خود را پيش گرفت و رفت، و اندكي از مردمان قبايل از او پشتيباني كردند.[66] امّا حكيم در مدينه با علي (ع) بيعت كرده و تصميم گرفته بود كه بر ضد او وارد جنگ نشود. فرزندش عبدالله به شورشيان پيوست و در جنگ جمل كشته شد. وقتي علي (ع) پيكر او را در صحنه ي جنگ در ميان مردگان يافت، اظهار داشت كه وي از راه پدرش منحرف شد. پدرش حكيم وقتي نتوانست ما را ياري دهد و پس از بيعت در خانه نشست مورد سرزنش قرار نگرفت.[67] . سعيدبن عاص كمتر از ديگران به همدستي علي (ع) در كشتن عثمان باور داشت. او در شعر خود تنها از سه دسته ياد مي كند، و آنان ظاهراً عبارت اند از مصريان، كوفيان و بصريان كه پيمانه اي از حنظل سر مي كشند و امام را در مدينه مُحرِماً[68] مي كشند. [صفحه 24] همه ي مسؤوليت قتل عثمان را مستقيماً به گردن علي (ع) انداختن، اگر چه- بنابه تعبير مروان- علي (ع) «خود آشكارا ضربتي بر او فرود نياورده بود»، به لحاظ سياسي زمينه ي مناسب تري را براي شورش نهايي مكيان فراهم آورد؛ زيرا هدف اصلي نه مطالبه ي خون خليفه ي مظلوم، كه بر كناري جانشين او از مقام خود و حذف او از شورايي بود كه مي بايست براي انتخاب خليفه ي بعدي تعيين شود. وانگهي، اگر علي (ع) مجرم اصلي بود، هر كه از او طرفداري مي كرد نيز مي بايست به اتهام شريك جرم تنبيه و مجازات شود؛ جرمي كه كايتاني مشخصاً آن را «جنايت هولناك قتل سلطان مي خواند». در شوراي جنگي كه، به گفته ي زهري، در خانه ي عايشه برگزار كردند، ابتدا پيشنهاد شد كه در مدينه بر علي (ع) هجوم آورند. اين پيشنهاد بلافاصله رد شد؛ زيرا پي بردند كه شمار جنگاوران اهل مدينه افزون بر آنان است. طرح پيوستن به معاويه در شام نيز رد شد؛ بي ترديد بيشتر به اين دليل كه معاويه ممكن بود نظر خود را بر شوراي برنامه ريزي شده تحميل كند. عزم حركت به سوي بصره و تجهيز بصريان براي مطالبه ي خون عثمان، متأثر از احتجاجات عبدالله بن عامر بود كه مي گفت مي تواند به حمايت استوار مردم آنجا اعتماد كند و ساز و برگ جنگي دلخواه خود را فراهم آورد.[69] يعلي بن مُنيه از سرمايه هايي كه از يمن به دست آورده بود كمك كرد. گفته مي شود كه چهار صد هزار درهم داد و براي هفتاد مرد قريشي مركب آماده كرد. او پس از فراخواني به جنگ هشتاد دينار براي شتر معروف عايشه پرداخت.[70] . در اين هنگام طلحه و زبير نزد عايشه آمدند و از او خواستند كه خروج كند. عايشه گفت آيا به من فرمان مي دهيد كه بجنگم؟ گفتند: «خير بلكه تا مردم را آگاه كني كه عثمان مظلوم كشته شد و از آنان بخواهي امور خويش را به شوراي ميان مسلمانان واگذارند. و [صفحه 25] در همان وضعي قرار گيرند كه عمربن خطاب بر ايشان بر جاي نهاده بود و بين آنان آشتي برقرار سازي».[71] حضور عايشه لازم بود، هم به دليل نفوذ فراوانش در مقام ام المؤمنين و هم از آن روي كه واسطه اي بود ميان دو مردي كه در خلافت رقيب يكديگر بودند. عايشه پيش از مرگ عثمان آشكارا از طلحه پشتيباني كرده بود، امّا اكنون در صورتي كه طلحه به سبب ارتباط با قاتلان مطرود مي شد ظاهراً آماده بود تا از زبير پشتيباني كند. احتمالاً در اواخر ماه ربيع الثاني سال 36 شورشيان مكّي با افرادي بين شش صد[72] و يا بنا بر منابع ديگر نهصد نفر عازم جنگ شدند. در راه بصره برخي ديگر نيز به آنان پيوستند و شمار آنان به سه هزار نفر رسيد. مروان در «بئر ميمون» كه گفتن اذان را بدو سپرده بودند، نزد طلحه و زبير رفت و از آنان پرسيد: «به كدامتان به عنوان خليفه سلام كنم و به نام وي اذان گويم؟» عبدالله بن زبير و محمدبن طلحه هر يك به پدر خود اشاره كردند. عايشه نزد مروان فرستاد و گفت «آيا مي خواهي بين ما جدايي اندازي؟ خواهر زاده ام پيشواي نماز شود». عبدالله بن زبير امامت نماز را به عهده گرفت تا اينكه به بصره رسيدند.[73] . [صفحه 26] هنگام اقامتشان در «ذات عِرق» اختلافي جدّي در ميان امويان حاضر روي داد. به گفته ي عُتبةبن مُغيرةبن اخنس،[74] سعيدبن عاص به ديدار مروان و يارانش رفت و از آنان درباره مقصدشان پرس و جو كرد. اين امر احتمالاً پنهان داشته شده بود تا علي (ع) از نيّات آنان باخبر نشود. سعيد گفت: «كجا مي رويد كه خونخواهي شما برپشت شتران است. بكشيدشان و به خانه هاي خويش باز گرديد و خودتان را به كشتن مدهيد». مروان و يارانش گفتند: «مي رويم شايد همه ي قاتلان عثمان را بكشيم». در اين هنگام سعيد از طلحه و زبير پرسيد كه اگر پيروز شديد خلافت را به چه كسي خواهيد داد. وقتي پاسخ دادند: «به يكي از ما، به هر كسي كه مردم برگزينند»، لب به اعتراض گشود: «بهتر است كه آن را به فرزندان عثمان بسپاري زيرا تو براي خونخواهي همو مي روي». امّا آنان پاسخ دادند: «آيا بزرگان مهاجران را بگذاريم و آن را به فرزندانشان بسپاريم؟». سعيد گفت: «مگر نمي بينيد كه من مي كوشم تا خلافت را از بني عبد مناف بيرون برم؟» وسپس بازگشت.[75] . نقل شده است كه او به سرايندگاني كه علي (ع) را محكوم كرده بودند نپيوسته بود و ظاهراً مصلحت نمي ديد كه او را به نفع طلحه يا زبير از خلافت محروم سازد. عبدالله بن خالدبن اَسيد نيز همراه با سعيدبن عاص آنجا را ترك گفت؛ مُغيرةبن شُعبه با پذيرفتن نظر او از اعضاي ثقيف حاضر در آنجا خواست كه با وي باز گردند. در ميان امويان ديگر، فرزندان عثمان ابان و وليد،[76] همراه با مروان كه ظاهراً نيّات شوم خويش را پنهان [صفحه 27] مي داشت، به راه افتادند.[77] . اگر روايت عتبةبن مغيره موثّق باشد، پس از اين توقف ميان آنان اختلاف شد كه به كجا باز گردند و از چه كسي ياري طلبند. زبير با فرزندش عبدالله مشورت كرد. او خواهان رفتن به شام بود؛ در حالي كه طلحه با يار نزديكش علقمةبن وقّاص ليثي مشورت كرد؛ او بصره را ترجيح مي داد. به هر تقدير آنان موافقت كردند كه به بصره روند.[78] اينكه زبير و فرزندش دوست داشتند با معاويه متحد شوند، امري نامحتمل نيست. طلحه و عايشه بي ترديد با چنين انديشه اي مخالف بودند. البتّه به نظر مي رسد كه معاويه در اين خصوص پيشنهادهايي به زبير كرده بود. به گفته ي پدر ابو مخنف، يحيي بن سعيدبن مخنف، معاويه- احتمالاً وقتي كه شورشيان مكه در بصره بودند- نامه اي به زبير نوشت و او را دعوت كرد كه در شام به او بپيوندد و قول داد كه خود او و طرفدارانش زبير را با عنوان خليفه به رسميت خواهند شناخت. زبير كوشيد تا اين دعوت را پنهان بدارد، امّا طلحه و عايشه از آن با خبر وجداً هراسان شدند. عايشه با عبدالله بن زبير صحبت كرد؛ عبدالله از پدرش پرسيد كه آيا مي خواهد به معاويه بپيوندد. زبير ابتدا گفت كه مي خواسته است چنين كند؛ زيرا طلحه با او مخالفت مي كرده است. امّا بعد از عقيده خود بازگشته. ليكن چون سوگند خورده بود كه روي برخواهد تافت، برده اي را جهت كفاره ي شكستن سوگند خود آزاد كرد و لشكر را به جنگ فرا خواند.[79] . [صفحه 28] وقتي سپاه شورشيان به نزديكي بصره رسيد، والي علي (ع)، عثمان بن حُنَيف، ابو نُجَيد عِمران بن حُصَين خزاعي[80] و ابوالاسود دوئلي را گسيل داشت تا از نيات آنان با خبر شود. آنان در حَفةر ابوموسي، كه چاهي بود در راه مكه به بصره[81] با عايشه و يارانش برخورد كردند. از آنها پرسيدند براي چه آمده ايد؟ گفتند براي خونخواهي عثمان و براي اينكه مسأله ي جانشيني را به شورا بسپاريم.[82] ابوالاسود كه در وفاداري به علي (ع) زبانزد بوده روايت كرده است كه از عايشه پرسيد آيا بنا بر دستوري كه از رسول خدا بر جاي مانده آمده اي يا از پيش خود. عايشه پاسخ داد كه وقتي عثمان كشته شد چنين تصميمي گرفت: «ما بر عثمان خشمگين شديم زيرا او مردمان را با تازيانه مي زد، سرزمين هاي سبز و خرم متعلق به همه ي مسلمانان را به خود اختصاص داده بود، سعيد و وليد را امارت داد. امّا شما بر او هجوم آورديد و پس از اينكه ما او را همچون ظرف آبي از گناه شستيم، حرمت سه امر حرام را شكستيد، حرمت شهر حرام(مدينه)، حرمت خلافت و حرمت ماه حرام.[83] پس شما ظالمانه مرتكب اين جرم شديد. آيا از شمشير عثمان بر شما خشمناك شويم امّا از شمشير شما بر عثمان نه؟» [صفحه 29] ابوالاسود در پاسخ گفت: «تو را چه به شمشير ما و تازيانه ي عثمان، در حالي كه تو محبوس پيامبر خدا بوده اي؟ او به تو فرمان داد كه در خانه بنشيني امّا اكنون مردم را به جان يكديگر انداخته اي». عايشه گفت: «آيا كسي هست كه با من بجنگد يا سخني غير از اين گويد؟» ابوالاسود و عمران پاسخ دادند: «آري». عايشه گفت: «چه كسي است. از فرومايگان بني عامر؟» مقصودش عمار[84] بود كه براي مخالفت با خونخواهي عثمان به ميان مردم رفته بود. عايشه ظاهراً از بيم آنكه مبادا تند رفته باشد، پرسيد: «عمران! آيا تو مرا از اين آگاه مي كني؟» عمران گفت: «خير،نه از شرش آگاهت مي سازم و نه از نيكش». ابوالاسود به عايشه اعتراض كرد: «امّا من آگاهت مي سازم، هر چه مي خواهي بگو». عايشه لب به نفرين گشود و گفت: «خداوندا، جان مُذَمَّم (برادرش محمدبن ابي بكر) را به انتقام عثمان بستان، اشتر را با تيري از تيرهاي خطا ناپذيرت نشانه گير و عمار را در همان چاهي كه براي عثمان كند فرو انداز».[85] . نفرين عايشه بر اشتر، دغل بازيهايش را در طلب خون عثمان با وضوح بيشتري آشكار كرد؛ زيرا چنانكه گذشت، اشتر به او اخطار داده و از هشدار علي (ع) عليه خشونت آگاهش ساخته بود و همگان مي دانستند كه اشتر با اين قتل مخالف بوده است.[86] . او اكنون مغضوب عايشه قرار گرفته بود؛ زيرا به انتخاب علي (ع) در مقام جانشيني پيامبر (ص) ياري رسانده و شخص مورد نظر عايشه را به رغم خواسته اش وادار ساخته بود كه با علي (ع) بيعت كند. از ادعاهاي فريبنده ي عايشه بعدها براي توجيه تهاجم ناميموني [صفحه 30] كه آرامش داخلي بصره را برهم زد، بهره برداري شد. ابوالاسود در بازگشت به شهر به عثمان بن حُنيف توصيه كرد كه در مقابل سپاه شورشي بايستد. والي موافقت كرد و مردم را به جنگ فرا خواند. عمران بن حصين ظاهراً مايل بود به ام المؤمنين كمك كند و در جنگ جمل بي طرف ماند.[87] وقتي سپاه شورشيان وارد مِربَد، بازار بيرون از بصره، شد و در نزديكي محله ي بني سليم توقف كرد، والي و بصريان به رويارويي آنان رفتند. طلحه ابتدا براي آنان خطبه خواند و با تكرار مطالب عايشه درباره ي اينكه عثمان مرتكب اعمال قابل سرزنشي شده بود، گفت كه از وي خواسته اند توبه كند و او چنين كرده است.[طلحه ادامه داد] «آنگاه مردي بر او هجوم آورد بدون توافق يا مشورتي بيعت اين امّت را ربود، و او را كشت. برخي مردان ناپاك و بي تقوا او را ياري كردند. بدين سان ما شما را به خونخواهي عثمان فرا مي خوانيم؛ زيرا او خليفه ي ستمديده است». زبير نيز با لحني مشابه سخن گفت و سپس عايشه با صدايي رسا و پر طنين سخن گفت و بر ضرورت تشكيل شورا تأكيد كرد. اين سخنان پرشور در ميان بصريان تفرقه افكند. برخي گفتند راست مي گويند، برخي آنان را دروغگو دانستند. خلاصه، يكديگر را با نعلينهاي خويش زدند و سپس پراكنده شدند. گروهي به عايشه پيوستند. حُكَيم بن جَبَله، فرمانده ي سواره نظام ابن حُنيف، لشكريان را به جنگ با قريش- كه با فرو رفتن در ناز و نعمت و سبك سري به تباهي كشيده مي شدند- فرا خواند. آنان مهياي جنگ شدند، امّا تاريكي شب آنها را از يكديگر جدا كرد. مهاجمان فرصت را غنيمت شمرده، به جاي مناسب تري در زابوقه، نزديك انبار آذوقه يا دارالرِزق حركت كردند. صبح روز بعد والي منطقه بر آنان هجوم آورد. جنگي سخت امّا بي نتيجه درگرفت. [صفحه 31] گروه زيادي جان سپردند.[88] سپس بر آتش بس توافق كردند تا علي (ع) برسد. قرار شد عثمان بن حُنيف از دارالاماره و بيت المال نگهداري كند و اداره ي مسجد را به عهده گيرد، حال آنكه مهاجمان اجازه يافتند در هر جاي شهر كه مي خواهند اقامت كنند، وارد بازار شوند و از آبخورها بهره برند.[89] در اين هنگام عايشه، طلحه و زبير تصميم گرفتند كه در ميان بني طاحيه ي اَزدي بمانند.[90] . توافق براي منتظر علي (ع) شدن مورد پسند شورشيان قرار نگرفت و طلحه، زبير را واداشت تا آن را نقض كند و بر ابن حُنيف هجوم آورده غافلگيرش سازند. در شبي تاريك و توفاني، بر ابن حُنيف در حالي كه در امامت نماز مغرب را در مسجد به عهده داشت، يورش آوردند و دستگيرش كردند.[91] . به گفته ي سهل بن سعد خزرجي، آنان سپس ابان بن عثمان را نزد عايشه فرستادند تا با او رايزني كند كه چه كنند. عايشه ابتدا به آنان توصيه كرد ابن حُنيف را بكشند، امّا زني ميانجي شد و صحابي بودن ابن حُنيف با پيامبر (ص) را به عايشه يادآوري كرد. عايشه ابان را فراخواند و به او گفت: «او را نكشيد، زنداني اش كنيد». ابان پاسخ داد كه اگر مي دانست چرا او را فرا خوانده باز نمي گشت. در اين هنگام مجاشع بن مسعود، يكي از بصريان بني سليمان،[92] به اسير كنندگان سفارش كرد: «او را بزنيد و موهاي [صفحه 32] ريش اش را بركنيد». پس چهل ضربه تازيانه بر او زدند، موهاي سر، مژگان و ابروان او را كندند و به زندانش انداختند.[93] . صبح روز بعد بين طلحه و زبير درباره ي اينكه چه كسي بايد امامت نماز را به عهده گيرد اختلاف شد. زبير را چون كهنسال تر بود مقدّم داشتند، امّا بعد از آن به نوبت هر روز يك نفر نماز مي خواند.[94] بامداد اين روز عبدالله بن زبير با گروهي از مردان به بيت المال رفتند كه چهل نفر[95] از سبابجه[96] بردگاني از مردم سند كه اسلام آورده بودند- از آن حفاظت مي كردند. چون مقاومت كردند آنان را همراه با فرمانده شان، ابوسلمه زُطّي، كه مردي صالح بود كشتند.[97] . در اين هنگام عبدالله بن زبير خواست از غذايي كه در ناحيه مدينة الرزق بود به ياران خويش دهد.[98] حُكَيم بن جَبَله، چون از بدرفتاري با ابن حُنيف با خبر شد، نيز با سربازان عبدالقيس و بكربن وائل بدان جا رفت.[99] عبدالله بن زبير از حُكَيم پرسيد: «چه مي خواهي [صفحه 33] حُكَيم؟» حُكيم پاسخ داد: «مي خواهيم از اين غذا بخوريم و برابر توافقي كه داشتيم عثمان (بن حنيف) را آزاد كني كه در دارالاماره بماند تا علي (ع) بيايد. به خدا قسم اگر بر ضد شما ياراني داشتم كه در همتان كوبم، به اين مقدار رضايت نمي دادم تا در مقابل كساني كه كشته ايد خونتان را بريزم. خون شما براي ما حلال است؛ زيرا برادران ما را كشتيد. مگر از خدا بيم نداريد، چرا خونريزي را روا مي دانيد؟» ابن زبير گفت: «به سبب ريختن خون عثمان». حكيم گفت: «آيا كساني را كه كشتيد عثمان را كشته بودند؟ مگر از دشمني خدا نمي ترسيد؟» ابن زبير سپس به او گفت: «تا علي (ع) خلع نشود از اين غذا به شما نمي دهيم و عثمان بن حُنيف را رها نمي كنيم». حكيم پاسخ داد: «خدايا تو داوري عادلي، شاهد باش». آنگاه به يارانش گفت: «من درباره ي جنگ با اينان ترديد ندارم، هر كه ترديد دارد برود». جنگي سخت درگرفت و يكي ضربتي به ساق پاي حكيم زد و آن را قطع كرد. حُكيم ساق پاي خويش را بگرفت و به وي زد كه برگردنش خورد و از پاي درآمد. هفتاد نفر از عبدالقيس كشته شدند. اشرف فرزند حكيم و برادرش رِعل نيز در ميان كشته شدگان بودند.[100] از اردوي ابن زبير، مُجاشع بن مسعود سُلَمي و برادرش مُجالد كشته شدند.[101] . در اين هنگام شورشيان مكه اداره ي شهر را كاملاً برعهده گرفتند. امّا بين مردم سخت جدايي افتاد و طلحه و زبير نتوانستند به وفاداري مردم اعتماد كنند. روايت شده است كه زبير هزار سوار خواست تا با آنها بر علي(ع) شبيخون زند يا يورش آورد، امّا كسي پاسخ نداد.[102] به گفته ي ابوالمليح شورشيان ابتدا مي خواستند، پس از مرگ حُكيم بن جَبَله [صفحه 34] عثمان بن حُنيف را هم بكشند. امّا او به آنان گفت كه برادرش سهل والي مدينه است و انتقام خويش را خواهد گرفت. آنان سپس رهايش كردند و او در ربذه به علي(ع) پيوست.[103] زبير پيشنهاد كرد كه آذوقه ي مردم بصره را بدهند و پولهاي بيت المال را تقسيم كنند، امّا فرزندش عبدالله به اين كار اعتراض كرد و گفت در اين صورت بصريان پراكنده خواهند شد (و با علي (ع) نخواهند جنگيد). توافق شد كه مسؤوليت بيت المال را به عهده ي عبدالرحمان بن ابي بكر بسپارند. سپس عايشه به كوفه نامه نوشت و از آنجا كمك طلبيد،[104] امّا گويا موفقيت كمتري به دست آورد. زيدبن صوحان عبدي، يكي از قرأ نخستين شيعه، كه عايشه، با خطابِ فرزند خالص من، از او خواست يا به لشكر او بپيوندد و يا مردم را از علي (ع) دور كند، پاسخ داد كه فرزند خالص تو هستم اگر به خانه ات بازگردي.[105] . علي (ع) از ابتدا از شورش عايشه در مكه با خبر شده بود و به احتمال قريب به يقين تحولات را به دقت زير نظر داشته است. با اين حال، احتمالاً از عمليات طرح ريزي شده [صفحه 35] در عراق در مراحل بعد با خبر شد. گفته شده است كه ام الفضل بنت حارث، بيوه ي عباس، از مكه او را با خبر ساخت.[106] در اين هنگام طرفداران خود را در مدينه فراخواند تا سلاح برگيرند. حجاج (بن عمرو)بن غزية، شاعر بني نجّار،[107] از مردم خواست كه به كمك طلحه و زبير بشتابند.[108] ابوقتاده نُعمان (ياالحارث)بن رِبعي خزرجي، صحابي بزرگ،[109] داوطلب جنگ با «خطاكاراني شد كه هيچ گاه از فريفتن اين امّت دست نكشيده بودند» و پيشنهاد كرد كه يك مقام فرماندهي به او داده شود. علي (ع) در جنگ جمل فرماندهي پياده نظام را به او داد.[110] ام سلمه به علي (ع) اطمينان داد كه در جنگ بدو خواهد پيوست، در صورتي كه اين كار نافرماني خداوند نباشد. او فرزندش عمربن اَبي سلمه مخزومي[111] را به او سپرد. عمر در جنگ جمل در ركاب علي (ع) جنگيد و سپس به ولايتداري بحرين منصوب شد.[112] . به گفته ي عبدالرحمان بن ابي ليلي، علي در 39 ربيع الثاني سال 36 مدينه را با هفتصد مرد از انصار ترك كرد.[113] او در غياب خود سهل بن حُنيف را به امارت منصوب كرد. علي (ع) نخست در ربذه، در راه مكه به عراق، توقف كرد. وي به احتمال بسيار زياد [صفحه 36] مي دانست كه مكّيان پيشتر از آنجا گذشته بودند و ربذه را براي استراحت برگزيد. از ربذه، هاشم بن عُتبَةبن ابي وقاص را نزد ابو موسي، والي اش در كوفه فرستاد و به او فرمان داد كه كوفيان را به كمك او فرا خواند. ابوموسي با سائب بن مالك اشعري رايزني كرد و او به ابوموسي سفارش نمود كه فرمانش را به گوش گيرد. امّا وي از اين كار خودداري ورزيد، نامه را پنهان داشت و هاشم را به زندان و مرگ تهديد كرد. در اين هنگام هاشم نامه اي به همراه مُحِلّ بن خليفة الطائي فرستاد و علي (ع) را از رفتار خصمانه ي ابوموسي با خبر ساخت. مُحِلّ به علي (ع) اطمينان داد كه كوفيان آماده ي پشتيباني از اويند؛ امّا هشدار داد كه اگر ابوموسي طرفداراني بر اين امر بيابد با او مخالفت خواهد كرد. علي (ع) پاسخ داد كه ابوموسي مورد اعتماد او نبوده و قصد داشته است او را بر كنار كند، امّا مالك اشتر ميانجي شده و گفته است كه كوفيان از او رضايت دارند. در اين هنگام عبدالله بن عباس و محمدبن ابي بكر را با نامه اي شديد اللحن به كوفه نزد ابوموسي فرستاد و در آن او را فرزند بافنده (ابن الحائك)خواند و از مقام خويش عزلش كرد و به جاي او قَرَظةبن كعب خزرجي را منصوب كرد.[114] . علي (ع) همچنين در ربذه خبر يافت كه بصره به دست شورشيان افتاده و حُكيم و يار ديگرش عبدالقيس و يك نفر ديگر از ربيعه كشته شده اند. اين اخبار را مثني بن (بشيربن) مخرمه[115] عبدي آوردند. علي (ع) در قطعه شعري بر ربيعه مرثيه خواند و آنان را مدح كرد. در اين شعر از ربيعه با عنوان «فرمانبردار» ياد مي كند كه در جنگ بر او پيشي [صفحه 37] جستند و به منزلتي رفيع نايل آمدند.[116] عثمان بن حُنيف احتمالاً پس از چندي وارد ربذه شد در حالي كه موي ريش و سرش را تراشيده بودند. علي (ع) او را دلداري داد وطلحه و زبير را به سبب آنكه بيعت خود را شكسته بودند، نفرين كرد.[117] . هنگامي كه مخالفان علي (ع) بصره را به فرمان خود در آوردند و ابو موسي در كوفه كوشيد مردم را بي طرف نگاه دارد، قطعاً مي بايست موقعيت علي (ع) در ربذه سخت به مخاطره افتاده باشد. روايت است كه چون علي (ع) عزم رفتن كرد فرزندش حسن (ع) نگراني خود را ابراز داشت و گفت بيم آن دارم كه بيهوده خود را به كشتن دهي. علي (ع) او را كنار زد و گفت اگر به دين محمد (ص) ايمان داشته باشم راهي جز كشتن مخالفان ندارم.[118] . توقفگاه بعدي علي (ع) در «فيد»، حدود نيمه راه مكه به كوفه بود كه گروهي از بني طئ به ديدارش آمده بودند. رئيس آنان، سعيدبن عبيد طائي، به علي وعده داد كه از صميم قلب از او پشتيباني خواهد كرد و سرانجام در ركاب علي (ع) در جنگ صفين كشته شد.[119] . احتمالاً در همين «فيد» بود كه با خبر شد ابوموسي هنوز ولايت كوفه را در دست دارد و به مردم فرمان داده بود در خانه هايشان بمانند و از شركت در كشمكشهاي ميان مسلمانان (فتنه) خودداري ورزند.[120] و نيز در همان جا بود كه با خبر شد دو فرستاده اش [صفحه 38] در جلب حمايت كوفيان موفقيتي به دست نياورده اند.[121] . اكنون علي (ع) پسرش حسن (ع) و عماربن ياسر را براي جلب حمايت كوفيان به آنجا فرستاد. رفتار ابوموسي بايد مالك اشتر را بر آشفته كرده باشد. مالك اشتر كه ابتدا او را با عنوان والي منصوب داشته و سپس سفارش او را نزد علي (ع) كرده بود، در اين هنگام به علي (ع) گفت كه پيشتر مردي را به كوفه فرستادم كه هيچ كاري از پيش نبرد و از علي (ع) خواست تا او (اشتر) را در پي حسن (ع) و عمار به آنجا فرستد؛ زيرا كوفيان بر اطاعت از علي (ع) آمادگي بسيار دارند. مالك اشتر وارد كوفه شد، طرفداران خود را از قبايل گوناگون گرد آورد و دارالاماره را به زور تصرف كرد، در حالي كه ابوموسي در مسجد خطبه مي گفت و حسن (ع) و عمار با او مجادله مي كردند. وقتي مردان ابوموسي به او خبر دادند كه آنان را از دارالاماره بيرون رانده اند، ابوموسي خود كوشيد كه وارد آن شود، امّا مالك اشتر فرمان داد بيرونش كنند و او را منافق خواند. مردم درصدد برآمدند اموال ابوموسي را به غنيمت گيرند امّا مالك اشتر آنان را از اين كار باز داشت.[122] . در اين هنگام حسن (ع) توانست به آساني سپاهي بين شش تا هفت هزار مرد جنگي [صفحه 39] جمع كند.[123] اين مردان از همه ي قبايل گوناگون ساكن در كوفه بودند و به هفت گروه يا «اسباع» طبقه بندي شدند. حسن (ع) آنان را به طرف ذوقار، نه چندان دور از شرق كوفه، رهبري كرد، يعني همان جايي كه در ضمن علي (ع) هم وارد شده بود. در بصره، شكاف بيشتري ميان صفوف قبيله اي پديد آمد. حضور عايشه احساس تكليف شديدي را در ميان مردم به طرفداري و پشتيباني از ام المؤمنين برانگيخت.[124] برخي از پيشوايان مذهبي بيشتر تمايل به بي طرفي داشتند و همانند ابوموسي در كوفه، در برابر فتنه جويي به خويشتن داري توصيه مي كردند. كعب بن سور ازدي قاضي بصره از طرف عمر، به ميان قبيله ي خود رفت و آنان را ترغيب كرد كه بي طرف باقي بمانند، امّا آنان به او ناسزا گفتند، او را «نصراني صاحب عصا» خواندند و تأكيد كردند كه ام المؤمنين را رها نخواهند كرد. او پيش از اسلام مسيحي بود. وقتي از گوش سپردن به سخنان او سرباز زدند به خانه ي خود بازگشت و تصميم به ترك بصره گرفت. امّا عايشه، خود او را ديد و متقاعدش كرد به پيروانش ملحق شود.[125] . عِمران بن حُصَين خزاعي، حُجَيربن ربيع[126] را نزد مردانش، بني عدي،[127] فرستاد تا [صفحه 40] آنان را وادار كند از جنگ به نفع هر يك از طرفين بپرهيزند. آنان خود خواهانه پاسخ دادند: «آيا به ما فرمان مي دهي از بار گراني كه رسول خدا (ص) بر دوش ما نهاده و از حرمت او دست شوييم. هرگز چنين نخواهيم كرد».[128] احنف بن قيس، فرمانده بني سعد تميمي، شخصاً به علي (ع) تمايل داشت و حاضر نبود بيعت خويش را با او بشكند. او به طلحه و زبير گفت كه نه با ام المؤمنين خواهد جنگيد و نه با پسر عموي رسول خدا و اجازه خواست كه رهسپار مكه يا فارس شود و يا به مكاني بيرون از بصره رود. طلحه و زبير پس از اندكي تأمل به اين رأي رسيدند كه او بايد در مكاني نزديك به آنان بماند تا بتوانند تحركاتش را زير نظر گيرند. او همراه با چهار يا شش هزار مرد به منطقه ي آزاد (جلحأ) در دو فرسخي بصره رفت.[129] وقتي علي (ع) در زاويه نزديك بصره توقف كرد، احنف رسولي نزد او فرستاد و به او پيشنهاد كرد كه اگر علي بخواهد مي تواند با دويست نفر از خاندانش[130] بدو پيوندد يا اينكه چهار هزار شمشير بني سعد را از مقابله با او باز دارد. ظاهراً احنف خود مايل بود كه از علي (ع) پيشتيباني كند امّا مردان قبيله اش به عايشه گرايش داشتند. علي (ع) به اين نتيجه رسيد كه بايد تا آنجا كه مي تواند از پيوستن افراد به سپاه دشمن جلوگيري كند.[131] بني عمرو از ديگر تميميان، بني حنظله، به جز بني [صفحه 41] يربوع، و بني دارم جملگي، به جز برخي از بني مُجاشع، به صف جنگجويان عايشه پيوسته بودند.[132] . در حالي كه دو سپاه با يكديگر مواجه مي شدند و علي (ع) از بصريان خواست تا متحد شوند، دو بصري، عبدالقيس و بكربن وائل (ربيعه)، كه قرباني هجوم مكيان شده بودند، به سوي علي (ع) رفتند. عمروبن مرجوم عبدي و شقيق بن ثَور سدوسي به نوبت آنان را فرماندهي مي كردند و به گفته ي ابو مخنف شمار آنان به سه هزار مرد مي رسيد. اما بني قيس بن ثعلبه از بكربن وائل، به فرماندهي مالك بن مِسمَع شيباني، با مخالفان باقي ماندند.[133] ظاهراً اين روي گردانيدنهاي بسيار، موازنه را به نفع علي (ع) تمام كرد. فرماندهي كل سپاه بصره به زبير داده شد، امّا عايشه تأكيد كرد كه او را امير صدا زنند نه خليفه، درباره ي خلافت پس از پيروزي تصميم گرفته خواهد شد.[134] همچنان كه سپاه بصره [طلحه، زبير و عايشه] از «فُرضه» و سپاه كوفه [علي(ع)] از «زاويه» پيشروي مي كردند، در جايي كه بعدها قصر عبيدالله بن زياد ساخته شد، با يكديگر مواجه شدند. سه روز روياروي يكديگر بودند امّا جنگي رخ نداد. بين آنان خيمه اي نمدين برپا شده بود، به طوري كه علي (ع)، زبير و طلحه در آن با يكديگر ملاقات مي كردند. بعد از ظهر روز سوم، علي (ع) گوشه ي خيمه را بالا برد و فرمان داد كه براي جنگ مهيا شوند.[135] . در گفتگوهاي پيش از جنگ، ظاهراً تصميم زبير به هم خورد. در هر حال جزئيات وقايعي كه روي داده مبهم است. گويند علي (ع) ابتدا ابن عباس را فرستاد و به او فرمان داد نزد زبير رود؛ زيرا طلحه نافرمان تر بود. ابن عباس از طرف علي (ع) از زبير پرسيد كه چرا در حجاز او را به رسميت شناخته و در عراق با او مخالفت كرده است. زبير قاطعانه [صفحه 42] پاسخ داد كه ميان آنان شكافي عميق وجود دارد.[136] بنابر برخي روايات، علي (ع) خاطره اي از دوران كودكي او و زبير را برايش بازگو كرد كه پيامبر اكرم فرموده بود زبير ناجوانمردانه با علي (ع) خواهد جنگيد. چون اين رويداد به ياد زبير آمد، سوگند خورد كه هرگز با علي (ع) نخواهد جنگيد. امّا فرزندش عبدالله او را شخصي بزدل خواند. زبير بار ديگر از كرده ي خويش پشيمان شد و به توصيه عبدالله، بنده اي را در كفاره ي شكستن سوگند خود آزاد كرد.[137] . گويا اين حكايت ساختگي است، و جزئيات مربوط به آزاد كردن بنده، برگرفته از روايتي است كه درباره ي نامه ي معاويه به زبير نقل شده است. به هر حال، بعيد نيست كه پند و اندرزهاي علي (ع) بر زبير مؤثر افتاده و موجب شده باشد كه در وضعيت خود تجديد نظر كند. او احتمالاً پي برده بود كه آلت دست عايشه و طلحه قرار گرفته است؛ چه آنان گناهشان در تحريك شورشيان عليه عثمان از علي (ع) بسيار بيشتر بود. پافشاري عايشه بر اينكه زبير را تنها بايد امير خطاب كرد، احتمالاً به او فهمانده بود كه عايشه در واقع از جانشيني او به خلافت پشتيباني نكرده است؛ خلافتي كه زبير بيش از همه خود را مستحق آن مي دانست؛ زيرا عثمان در ابتدا او را بر ديگران ترجيح داده و درست پيش از مرگش خود از او حمايت كرده بود. اقدام به جنگي خونين با علي (ع) و مسلمانان را به جان يكديگر انداختن در چنين اوضاع و احوالي، بايستي كه از نظر زبير هم نابخردانه و هم امري خلاف اخلاق بوده باشد. برعكس، فرزندش عبدالله، بسيار نزديكتر به خاله اش عايشه بود و قصد داشت به خونخواهي عثمان، با علي (ع) وارد جنگ شود. بي گمان راهي براي گفتگو و توافق باقي نمانده بود. عايشه و طرفدارانش خواهان بركناري علي (ع) و تشكيل شورا بودند. علي (ع) خود را خليفه ي بر حق مي دانست و به مخالفت گسترده ي قريش توجّه نمي كرد. در حالي كه قريش علي (ع) را از نظر اخلاقي مسئول قتل خشونت بار عثمان مي دانستند، او طلحه و عايشه را متهم مي كرد. هيچ كدام از دو طرف مايل نبودند بررسي كنند كه واقعاً چه كسي دست به شمشير [صفحه 43] برده است.[138] در پنج شنبه پانزدهم جمادي الاول سال 36 جنگ رخ داد و از ظهر تا غروب ادامه يافت.[139] . علي (ع) به يكي از مردان عبدالقيس فرمان داد كه مصحفي را ميان صفوف جنگجويان بالا برد و از آنان بخواهد بدان تسليم شوند و تفرقه را كنار نهند. چون تيرها اين مرد را بر زمين افكند و او را از پاي درآورد، علي (ع) فرمان جنگ سر داد.[140] اين روايت كه در حد گسترده اي با جزئيات گوناگون نقل شده و بعضي از آنها با افسانه در آميخته در واقع درست مي نمايد. به بصريان چنين باورانده بودند كه با قاتلان عثمان مي جنگند و «خونخواهي عثمان» را شعار جنگي خود ساخته بودند. طرف مخالف آنان مهاجمان بودند و علي (ع) خواسته بود كه آنها چنين تلقي شوند. كوفيان پيش از جنگ باور نمي كردند كه برادران مسلمان بصري آنان با ايشان خواهند جنگيد.[141] . پرچم سپاه علي(ع) را فرزندش محمدبن حنفيّه حمل مي كرد. وقتي محمدبن حنفيه در برابر ديواري از نيزه هاي دشمن متزلزل شد، علي (ع) پرچم را از دستانش گرفت و حمله را فرماندهي كرد.[142] امّا بعد آن را بدو باز گرداند. هنگامي كه مالك اشتر، فرمانده جناح راست سپاه علي (ع)، هِلال بن وَكيع بن بِشر تميمي از قبيله ي دارِم و فرمانده ي جناح چپ بصريان، را كشت، آتش جنگ برافروخته شد.[143] زبير ظاهراً بي آنكه جنگيده [صفحه 44] باشد، صحنه نبرد را بسيار زود رها كرد و بي درنگ رهسپار حجاز شد. نقل شده كه او در حمايت مردي مُجاشعي (از دارم تميم) بود. بنابر روايتي از قتاده، زبير ابتدا به مسجد بني مُجاشع رفت و در جستجوي عياض بن حَمّاد برآمد، تا در حمايت او قرار گيرد. به او گفتند عياض در «وادي السِباع» است و در پي او به آنجا رفت.[144] . برخي از مردان احنف بن قيس به او خبر دادند كه زبير را در حال عبور ديده اند. احنف گفت زبير مسلمانان را با شمشير به جان يكديگر انداخته و اكنون به سمت خانه ي خود مي گريزد. سه مرد در پي او رفتند و عمروبن جرموز مُجاشعي او را در وادي السِباع كشت. وقتي ابن جُرموز پس از جنگ به ديدار علي (ع) رفت و خود را قاتل زبير معرفي كرد، بنابر روايتي كه احاديث اهل سنّت نقل كرده اند، علي (ع) از ديدار با او خودداري ورزيد و اظهار داشت: «آتش جهنم را به قاتل فرزند صفيه اعلام كنيد».[145] . بنابر گزارشهاي موثق تر، ابن جرموز، كه از طرف احنف بن قيس با شمشير و سر بريده زبير فرستاده شده بود، مورد استقبال علي (ع) قرار گرفت و علي(ع) از او پرسيد: چگونه توانستي او را بكشي؟ علي (ع) سپس شمشير زبير را گرفت، آن را از غلاف بيرون كشيد و گفت آري شمشير او را مي شناسم؛ چه بسيار كه زبير در ركاب پيامبر خدا جنگيد امّا اكنون به سرنوشتي شوم گرفتار شد.[146] . ظاهراً جنگجويان نمي دانستند كه ترك صحنه ي جنگ از جانب زبير را چگونه توجيه كنند. جَوةن بن قَتاده از قبيله ي سعيد تميم، كه در آغاز جنگ همراه زبير بود نقل مي كند كه وقتي زبير دانست كه عمار به سمت علي (ع) رفته است بيمناك شد.[147] روايتهاي ديگر [صفحه 45] از روياروي شدن عمار با زبير در جنگ خبر مي دهند.[148] . ظاهراً از عمار براي توجيه عمل زبير استفاده شده؛ زيرا در حديثي منسوب به رسول خدا، آمده بود كه عمار از جمله پاكان است و روزي به دست شورشيان كشته خواهد شد. زبير پيشتر نيك دانسته بود كه عمار در كنار علي (ع) خواهد جنگيد. دلير مرد و جنگ آزموده اي چون او، نبايد كه در همان آغاز دچار وحشت شده و از جنگ گريخته باشد. احتمالاً ترديدهاي جدّي كه درباره حقانيّت مقاصد عايشه وجود داشت موجب شد كه زبير صحنه جنگ را رها كند. شايد وي قصد داشت كاملاً از اين كشمكش خود را كنار كشد و بدين سان راه حجاز را پيش گرفت. بعيد مي توان گفت كه زبير هنوز هم انديشه ي قبول پيشنهاد معاويه را در سر داشته است. خاندان سعد تميم، گرچه رسماً خود را بي طرف دانسته بودند، از دست كشيدن او از جنگ بيمناك شدند؛ زيرا آنان او را يكي از عاملان اصلي اين نزاع در ميان مسلمانان مي دانستند. آنها او را نه از جهت خرسند كردن علي (ع)، بلكه از اين جهت كه فاقد شرافت بود، كشتند. احتمالاً پس از مدّت كوتاهي طلحه بشدت زخمي شد. گفته اند كه وي، در مقام فرمانده ي سواره نظام، ابتدا دليرانه جنگيد.[149] امّا چون كوفيان برتري يافتند، او به جنگ تن به تن روي آورد. مروان از پشت تيري به سوي او روانه كرد كه بر سياهرگ نزديك زانويش (نَسا) فرو نشست و خون از آن بيرون جست، در حالي كه او و يارانش ابتدا كوشيدند جريان خون را بند آورند و زخمش را درمان كنند. امّا كوشش آنان به جايي نرسيد و طلحه در خانه ي بنو سعد تميم يا در زير درختي جان سپرد.[150] . كشته شدن خائنانه ي طلحه به دست مروان ظاهراً اتفاقي نبود. مروان پيشتر به اموياني كه سپاه عايشه را در «ذات عرق» رها كرده بودند اشاره كرده بود كه قصد دارد در ميان طرفداران عايشه از آنان نيز انتقام گيرد. در عين حال ظاهراً منتظر ماند تا با اطمينان [صفحه 46] پيش بيني كند كه ظفرمندي چون ام المؤمنين از او بازخواست نكند. وي كه در «يوم الدار» درس عبرتي گرفته بود، عقب كشيد و بي آنكه خود خواهانه با دشمن ستيز كند، در انتظار فرصتي مناسب باقي ماند. تنها پس از اين عمل بود كه اندكي زخمي شد. گفته اند مروان روي به فرزند عثمان، ابان، كرد و گفت: «من كشتن يكي از قاتلان پدرت را بر عهده گرفتم».[151] . با كشته شدن دو فرمانده شكست قطعي شد و احتمالاً درگيري مسلحانه مي توانست متوقف شود. حضور عايشه در هودج خود سپاهش را به تلاشي بي حد، گرچه بي خردانه، براي پشتيباني از او واداشت. در اين هنگام پيرامون شتر و هودج عايشه، كه از طرف مردان مسلح حفاظت مي شد، جنگي سخت در گرفت و چندين ساعت ادامه يافت. مرداني كه مهار شتر عايشه را به دست داشتند يكي پس از ديگري كشته شدند. نخستين آنان كعب بن سور زاهد بود كه بر دورگردن خود قرآني بسته بود. سپس گروهي از قريشيان اداره ي جنگ را به دست گرفتند. عبدالرحمان بن عتّاب بن اسيد، مشهور به امير (يعسوب) عرب يا امير قريش به دست اشتر كشته شد. عايشه از مرگ او سخت اندوهگين شد.[152] گفته اند محمد فرزند طلحه كه عابدي پارسا بود، مهار شتر را گرفت و در همان جا كشته شد.[153] اسودبن ابي البختري از قبيله اسد به زمين افكنده شد، امّا بسلامت از جنگ گريخت. عبدالله بن زبير به صحنه آمد و اشتر بر او يورش برد. بنابر روايت معروف، اين دو با يكديگر در آويختند؛ ابن زبير مجروح شد، امّا سپس از هم جدا شدند.[154] . به روايت خود اشتر، او با شمشير ضربتي بر سر ابن زبير فرود آورد، جانش را ستاند و رهايش كرد.[155] اسود او را افتاده بر زمين يافت، بر اسب خويش بنهادش و از معركه [صفحه 47] دورش كرد، و سپس او را به خانه ي مردي از بني غبرأ، وابسته به قبيله ي ازد برد.[156] پس از آن مردان عادي قبايل ابتكار عمل را به دست گرفتند. بني ضبه بويژه غره شده بودند كه به ام المؤمنين خدمت مي كنند. گفته اند چهل مرد از آنان يكي پس از ديگري مهار شتر عايشه را به دست گرفتند و كشته شدند.[157] وقتي علي (ع) فرمان داد كسي شتر را پي كند، جنگ و خونريزي متوقف شد. بنا به روايتي بُجَيربن دُلجه، يكي از كوفيان ضَبّي، اين كار را انجام داد. او بعد گفت نگران آن بوده است كه هيچ يك از خويشاوندان بصري اش زنده نمانند.[158] . روايت ديگري آن مرد را مسلم بن معدان، از بنو شزن بن نُكرةبن لكيزبن افصي [صفحه 48] مي داند؛[159] چون شتر با بار خود بر زمين افتاد، علي (ع) و يارانش توانستند نزديك شوند. محمدبن ابي بكر، برادر عايشه، به فرمان علي (ع) بندهايي كه هودج را به بدن حيوان بسته بود، بريد و به كمك چند نفر آن را برداشت و برد. محمدبن حاطب جُمحي روايت مي كند كه روز جمل همراه با علي (ع) به طرف هودج رفتم؛ هودج همچون خار پشتي از تير پوشيده شده بود. علي (ع) بر هودج زد و گفت: «اين حُميراي ارم[160] مي خواست مرا بكشد، همانطور كه عثمان بن عفان را كشت». سپس محمد برادر عايشه به وي گفت: «چيزي به تو اصابت كرده است؟» پاسخ داد: «پيكاني در بازويم رفته است». محمد دستش را به اندرون برد، او را به سوي خود كشيد و پيكان را بيرون آورد.[161] . وقتي علي (ع) با عايشه مواجه شده، او را به سبب مصيبتي كه براي مسلمانان به ارمغان آورده بود سخت سرزنش كرد. اكنون نوبت عايشه بود كه با زبوني و خواري خواهان صلح شود: «زمام امور را به دست گرفتي ابن ابي طالب! پس به نيكي عفو فرما».[162] علي (ع) به محمد، برادر عايشه، فرمان داد كه او را تا شهر حراست كنند، او در آنجا در خانه ي صفية بنت حارث بن طلحةبن ابي طلحه، از قبيله ي عبدالدار، سكني گزيد.[163] چند روزي در آنجا ماند. مالك اشتر شتري گران قيمت خريد و براي او فرستاد تا جايگزين شتري شود كه در جنگ از دست رفت. امّا او آن را از اشتر نمي پذيرفت.[164] . سپس علي(ع)، عبدالله بن عباس را فرستاد تا به او فرمان دهد بار سفر بندد. بنا به روايت خود او، ابن عباس اجازه خواست به خانه اي كه عايشه در آن اقامت داشت وارد [صفحه 49] شود، عايشه اجازه نداد و ابن عباس بي آنكه رخصت يابد وارد آنجا شد.[165] ابن عباس در اتاقي كه عايشه خود را پشت پرده اي پنهان كرده بود جايي براي نشستن نيافت. سپس در گوشه اي پالان شتري ديد كه فرشي بر روي آن نهاده شده بود. فرش را باز كرد و بر روي آن نشست. عايشه از او پرسيد: «ابن عباس، اين چه كار است؟ بدون رخصت من وارد خانه ام مي شوي و بر روي اثاثيه ام مي نشيني. همانا سنّت را شكستي». ابن عباس گفت: «سنّت را ما به تو و ديگران آموختيم؛ ما از تو به سنّت شايسته تريم. خانه ي تو همان است كه رسول خدا برايت باقي گذاشته و از همان جا بود كه بر خويش ستم كردي، بر پروردگارت كبر ورزيدي و نافرماني پيامبر خدا را آغاز كردي. وقتي به آن خانه بازگشتي، بدون اجازه ات وارد نخواهم شد و تا فرمان نداده اي نخواهم نشست». عايشه باز شيون كرد؛ ابن عباس به او گفت: «اميرمؤمنان مرا نزد تو فرستاده است تا فرمان دهم بصره را ترك كني و به خانه ات باز گردي». عايشه گفت: «اميرمؤمنان كيست؟ اميرمؤمنان عمر بود». ابن عباس به او گفت: «عمر ادعا مي كرد كه اميرمؤمنان است، امّا اين يك به خدا سوگند، علي (ع)، اميرمؤمنان راستين است؛ چنانكه رسول خدا وي را چنين خواند. سوگند به خدا كه او در خويشاوندي به رسول خدا نزديكتر، در اسلام پيشتر و در علم افزونتر، و بردبارتر از عمر و پدرت بود». چون لب به اعتراض گشود، ابن عباس با اطمينان به او گفت گرچه دوران حكومت پدرت كوتاه بود، امّا پيامدهاي ناگواري داشت و با حوادث شوم و بدبختيهاي آشكاري همراه بود. امّا او از آن بهره برد تا خصومت خود را نسبت به خويشاوند پيامبر (ص) نمايان سازد. عايشه زار زار بگريست و با بي پروايي گفت: «به خدا سوگند شما را رها خواهم كرد؛ هيچ خانه اي منفورتر از آن برايم نيست كه شما در آن باشيد». ابن عباس پرسيد: «چرا عايشه؟ اين بدان سبب نيست كه از ما رنجي به تو رسيده باشد يا آنكه خود را از تو و پدرت برتر دانسته باشيم. ما تو را آن گاه كه دخترام رومان بودي، امّ المؤمنين ساختيم و پدرت را آن گاه كه فرزند ابو قحافه بود به صديق تبديل كرديم». عايشه گفت: [صفحه 50] «آيا به واسطه ي رسول خدا بر ما منّت مي گذاريد؟» ابن عباس پاسخ داد: «چرا منت نگذاريم به واسطه ي كسي كه اگر يك موي از او داشتي به واسطه ي آن بر ما منّت مي گذاشتي و فخر مي فروختي. ما از گوشت و خون او هستيم و تو يكي از نُه همبستر باقيمانده ي اويي. تو درختي نيستي كه از آنان رگ و ريشه دارتر، سبز برگ تر و سايه گسترده تر باشي». در حالي كه ابن عباس اشعاري مي سرود كه از مقصودش حكايت داشت، عايشه سكوت كرد و ابن عباس نزد علي (ع) رفت و او را از ماجرا با خبر ساخت. علي (ع) از ابن عباس خشنود شد.[166] آن گاه عايشه مهلتي خواست و علي (ع) به او مهلت داد، امّا پس از انقضاي مهلت علي (ع) او را در تنگنا قرار داد و عايشه همراه با گروهي از زنان بصره و مرداني كه خود برگزيده بود رهسپار مدينه شد.[167] . با ورود عايشه به مدينه، ابتدا كعب بن مالك، شاعر انصاري عثماني و سپس دختر وي كبشه با گروهي از زنان انصار به استقبالش رفتند. كعب روايت خود عايشه را در خصوص شركتش در جنگ نقل كرده است. عايشه در اين هنگام گفت كه درست پيش از وقوع جنگ به ميان مردم رفته و آنان را به ترك جنگ، و روي آوردن به كتاب خدا و سنّت فرا خوانده است، امّا هيچ يك به سخنان او گوش فرا نداده اند، بلكه جملگي با شتاب به صحنه ي جنگ روي آورده اند؛ ابتدا يك يا دو نفر از پيروان علي (ع) كشته شدند، سپس صفوف جنگ به يكديگر نزديك شد؛ مردم متوجّه شتر عايشه بودند و بس؛ تيرهايي بر هودج زره پوش وارد آمد و عايشه را زخمي كرد. چون عايشه زخمي بازوي خود را به زنان نشان داد، همگي گريستند. آنگاه شرح داد كه چگونگي مرداني كه افسار شترش را به دست گرفته بودند يكي پس از ديگري كشته شدند و چگونه كوششهايش براي دور كردن خواهرزاده اش عبدالله بن زبير از آن ناكام ماند. او گفت كه در طرف او جوانان قريش در جنگ ناآزموده بودند و بدين سان بسادگي در دام دشمن افتادند و كشته شدند. عايشه پس از فاصله ي كوتاهي در جنگ، فرزند ابوطالب را ديد كه شخصاً وارد جنگ [صفحه 51] شده و صداي او را شنيد كه مي گويد: «شتر، شتر آنجاست». عايشه با خود گفت: «به خدا سوگند مي خواهد جانم را بستاند». سپس او با محمد، برادر عايشه، معاذبن عبيدالله تميمي[168] و عماربن ياسر نزديك شدند، بندهايي كه هودج را به پشت شتر مي بست بريدند و آن را در حالي كه طرفداران عايشه پراكنده مي شدند با خود بردند. سپس عايشه صداي جارچي علي (ع) را شنيد كه فرياد مي زد: «هر كس روي گردانده باشد مورد تعقيب قرار نمي گيرد، هر كه مجروح شده باشد كشته نخواهد شد و هر كس سلاح خويش را بر زمين گذارد در امان خواهد بود». سپس او (عايشه) را به خانه ي عبدالله بن خلف خزاعي كه در جنگ كشته شده بود و خانواده اش براي او مي گريستند، بردند. هر كس با علي (ع) دشمني ورزيده و از ترس گريخته بود، اكنون نزد عايشه مي آمد. چون عايشه از حال طلحه و زبير جويا شد، به او گفتند كه آنان كشته شده اند. وقتي ابتدا به او گفتند خواهر زاده اش عبدالله كشته شده است، اندوهي بيشتر وجود او را فرا گرفت. تا سه روز هيچ نخورد و نياشاميد، گرچه ميزبانانش مهمان نوازي بسيار از او كردند و نان بسيار بود. عايشه در اين هنگام سخن خود را پايان مي دهد و از اينكه مردم را عليه عثمان برانگيخته است سخت اظهار پشيماني مي كند. وي مي گويد كه مسلمانان ديگر خليفه اي همانند او به خود نخواهند ديد. چه او در بردباري بزرگترين، در عبادت راسخ ترين، در هنگام مصيبت سخاوتمندترين و در حفظ پيوندهاي خويشاوندي پايدارترين آنان بود.[169] . ظاهراً نگرش عايشه نسبت به علي (ع) زياد تغيير نيافته بود. وقتي چندي بعد نعمان بن بشير با پيامي از معاويه كه در اين زمان مبارزه ي آشكار با علي (ع) را آغاز كرده بود، نزد او رفت، عايشه از نعمان به گرمي پذيرايي كرد. سپس عايشه اين راز خود را با او فاش كرد كه در حضور حفصه، دختر عمر، از پيامبر (ص) شنيد كه سه بار به عثمان گفت: خداوند پيراهني را بر تو خواهد پوشاند كه اگر منافقان از تو بخواهند آن را از تن [صفحه 52] بركني نبايد چنين كني. نعمان با خشنودي امّا شگفت زده پرسيد: «اي ام المؤمنين! با اين حديث كجا بودي؟ گفت: آن را فراموش كرده بودم، تو گويي هرگز آن را نشنيده ام».[170] . شكست عايشه در جنگ جمل به فعاليتهاي سياسي اش پايان داد و اضمحلال نخستين خلافت پدري را در مدينه كه او آرزوي باز آفريني اش را داشت، مسجّل كرد. خواهر زاده اش عبدالله بن زبير پس از مرگ معاويه بر آن شد تا دوباره آن را احيا كند، امّا ناكام ماند. خاطره ي كشتار وحشتناكي كه در اطراف هودج او روي داد و در اثر آن بسياري از نزديكانش جان باختند و نيز اينكه خود او در مقام ام المؤمنين مسلمانان را به جان يكديگر انداخته بود، قطعاً فكر او را به خود مشغول مي داشت. روايتهاي بسيار درباره پشيمان شدن و افسوس خوردن او كه كاش مرده بود و آن روز را نديده بود، به يقين، جملگي از اين حقيقت حكايت دارند. اين احساس در داستاني كه جُندب بن عبدالله ازدي كوفي روايت كرده بخوبي بيان شده است: عمروبن اشرف عَتَكي كه اهل ازد بصره بود افسار شتر را به دست گرفت، هر كه به او نزديك مي شد با شمشير خويش بر زمينش مي افكند. سپس حارث بن زهير از ازديان كوفي و صحابي پيامبر (ص)، نزد او رفت، در حالي كه چنين مي سرود: اي مادر ما! اي بهترين مادري كه مي شناسيم! آيا نمي بيني چه بسيار دلاوراني كه از پا در مي آيند و دست و پايشان از بدن جدا مي شود؟ سپس دو ضربه بينشان رد و بدل شد، و من آنان را ديدم كه زمين را با پاهاي خود مي كندند تا اينكه جان باختند. سپس در مدينه نزد عايشه رفتم. عايشه به من گفت: «تو كيستي؟» پاسخ دادم: «مردي از ازد، ساكن كوفه». پرسيد: «آيا در جمل شركت داشتي؟» گفتم: «آري»، گفت: «با ما بودي يا بر ضد ما؟ گفتم: «بر ضد شما». گفت: «آيا مي شناسي آن كس را كه گفت: «اي مادر ما، اي بهترين مادري كه مي شناسيم». گفتم: «آري، او پسر عمويم بود». زار زار بگريست؛ چنانكه گمان كردم ديگر آرام نخواهد گرفت».[171] . [صفحه 53] كشته شدگان از هر دو طرف زياد بودند، گرچه بي ترديد اندوه بارتر از همه در اردوگاه عايشه بود. قريش كه براي خلافت و موقعيت خود به منزله ي طبقه اي حاكم، مي جنگيد، تلفاتي سنگين ديد و بيشتر قبايلش صدمه ديدند. در ميان كشته شدگان[172] عبد شمس عبارت بودند از: عبدالرحمان بن عَتّاب بن اَسيد؛ عبدالله بن وليد بن يزيدبن عدي بن ربيعةبن عبدالعزي؛ محرزبن حارثةبن ربيعةبن عبدالعزّي؛ پسر عمويش علي بن عدي بن ربيعه، والي مكه در زمان عثمان؛ و عبدالرحمان، فرزند عبدالله بن عامربن كريز، والي عثمان در بصره؛[173] از نوَفْل: مسلم بن قَرَظةبن عبد عمروبن نوفل، برادر فاخته همسر معاويه؛[174] از اسد: زبير و عبدالله بن حَكيم بن حِزام، كه پرچم سياه عايشه را بر دوش داشت و به دست عدي بن حاتم طائي و اشتر كشته شد؛[175] از عبدالدار: عبدالله بن مُسافع بن طلحةبن ابي طلحه؛ از زُهره: اسودبن عوف، برادر عبدالرحمان بن عوف؛[176] از مخزوم: عبدالرحمان بن سائب بن ابي سائب بن عائذ؛ عبدالرحمان بن ابي بُردةبن وهب بن عمروبن عائذ؛ معبدبن زُهيربن ابي اميةبن مغيره؛ از تيم: طلحه؛ فرزندش [صفحه 54] محمد؛ برادرش عبدالرحمان بن عبيد (عبد) الله بن عثمان؛ و عبدالرحمان بن ابي سَلَمةبن حارث؛[177] از جُمَح: عبدالله بن اُبيّ بن خلف بن وهب؛ عبدالله بن ربيعةبن درّاج بن عنبس؛[178] عبدالرحمان بن وهب بن اسيدبن خلف؛ و مسلم بن عامربن حُميل؛[179] از سهم: يكي از فرزندان قيس بن عدي بن سعد، سيّد قريش در زمان خود؛ و از عامر: عبدالرحمان و عمرو، فرزندان حميرةبن عمروبن عبدالله بن ابي قيس، ابوسفيان بن حُويطِب بن عبدالعزي بن ابي قيس؛[180] عبيدالله بن انس بن جابربن عبدةبن وهب؛[181] و عبدالله بن يزيدبن اصمّ.[182] . آورده اند كه كمترين رقم كشته شدگان در سپاه عايشه 2500 نفر و در سپاه علي (ع) 400 تا 500 نفر بودند.[183] اين ارقام به نظر درست مي رسد. سنگين ترين تلفات را از اهل بصره، قبيله «ازد» و «ضَبّه» داشتند. عمروبن يثربي ضَبّي، چون مردان قبيله اش يكي پس از ديگري كشته مي شدند، با رجز خواني آنان را به ادامه ي جنگ در دفاع عايشه تشويق مي كرد تا روحيه ي خود را از [صفحه 55] دست ندهند. او سه نفر از مردان علي (ع) را كشت، عِلبأبن هيثم سدوسي، هندبن عمرو جَمَلي و زيدبن صوحان از عبدالقيس. عِلبأ و زيد را از طرفداران نخستين و سرسخت علي (ع) مي دانستند.[184] گفته اند كه عمار پير با ابن يثربي روياروي شد. يثربي به عمار حمله برد، ولي عمار سپر چرمين خود را حايل كرد به طوري كه شمشير وي در آن نشست و كوفيان به سوي او تير انداختند تا از پاي درآمد. چون بر زمين افتاد شعري با اين مضمون خواند: اگر مرا مي كشيد، من ابن يثربيم. همان كس كه عِلبأ، هند جَمَلي و سپس ابن صوحان، از پيروان دين علي (ع)، را كشت. او را دستگير كردند و پيش علي (ع) بردند. گرچه در خواست كرد زنده اش بدارند، علي (ع) فرمان داد او را بكشند. او تنها اسير جنگي بود كه مورد بخشش علي (ع) قرار نگرفت.[185] . وقتي سبب را جويا شدند، علي (ع) فرمود ابن يثربي سه مرد را كه به ادّعاي خود او از پيروان دين علي (ع) بوده اند كشته است. دينِ علي (ع) دين محمد (ص) است.[186] اينكه امتناع علي (ع) از عمروبن يثربي، دست كم تا حدودي، به سبب شعري بوده كه وي سروده است، دور از ذهن نمي نمايد. او در برابر هر سخني مبني بر آنكه علي (ع) قرآن و سنّت محمد (ص) را با ايماني راسخ تر از هر كسي ديگر رعايت و اجرا نمي كند از خود واكنش نشان مي داد.[187] . [صفحه 56] اين نقطه ضعفي بود كه بعداً علي (ع) را به ارتكاب بزرگترين اشتباه خود واداشت.[188] روايتهاي ديگري وجود تصوّري كلي از «دين علي» را در ميان بصريان تأييد مي كنند. محمدبن حنفيه نقل مي كند كه بر مردي هجوم برد و چون خواست شمشير بر او فرود آورد، آن مرد گفت: «من پيرو دين علي بن ابي طالبم». ابن حنفيه مقصودش را فهميد و او را رها كرد.[189] چون اين وضع به ضرر ازديان بصره تمام شد و ناگزير به فرار شدند، فرياد برآوردند: «ما پيروان دين علي بن ابي طالبيم»، ظاهراً هدفشان اين بود كه جان خويش را نجات دهند. پس از آن يكي از كوفيان بني ليث آنها را هجو كرد و انديشه و رأي آنان را سخيف شمرد.[190] ظاهراً مقصودش آن بود كه هم تقيه آنان را، با اين ادعا كه از پيروان علي (ع) هستند، و هم انتساب دين خاصي را به او، محكوم كند. بدين سان اين نزاع وجهي ديني نيز داشت. دين علي (ع) در اينجا مفهومي خاص دارد. به احتمال زياد مي توان گفت كه مقصود از آن اين ادعاست كه علي (ع) بهترين مردان پس از محمد (ص)، وصي او و به همين سبب شايسته ترين فرد براي رهبري امّت است. دو بيت شعري كه يكي از مردان قبيله ي بني عدي به هنگام گرفتن افسار شتر عايشه سروده است، احتمالاً به اين امر اشاره دارد: ما از قبيله ي عدي، در طلب علي (ع) هستيم، نيزه ها و شمشيرهاي مشرفي، كلاه خودها و حلقه هاي درهم پيچيده (زره ها) را حمل مي كنيم، و هر كه را با وصي ما مخالف باشد از ميان برمي داريم.[191] . از آنجا كه اين شعر را يكي از بزرگان (شيوخ) بني عدي و طرفدار عايشه سروده است، آن وصي نمي تواند علي (ع) بوده باشد.[192] نيز بعيد است كه برخي از اشعار [صفحه 57] طرفداري از علي (ع) به طور اتفاق در اين داستان- كه ابونعامه عمرو بن عيسي بن سُريد، يكي از علماي نامدار بني عدي نقل كرده است- وارد شده باشد.[193] وصي در اينجا مقصود ابوبكر است كه علي (ع) و پيروانش با رفتن به جنگ دخترش، با او مخالفت مي كنند. ابوبكر، به يقين در دوره هاي واپسين، به طور متعارف وصي محمد (ص) به شمار نمي آمد. در اينجا وصي خوانده شده تا با ادعاي مخالفان كه مي گفتند علي (ع) وصي پيامبر (ص) است معارضه شود.[194] . نبرد با مخالفان مسلمان در جنگي منظم در اسلام تجربه ي جديدي بود. علي (ع) مي توانست با مخالفان خود بر طبق سنّت ابوبكر، به منزله ي مشرك و كافر برخورد كند و بدين سان قوانين معمول جنگي را درباره ي آنان به اجرا گذارد. با توجّه به سابقه ي طولاني مخالفان برجسته اش در اسلام، احتمالاً اين راه منطقي نبود. علي (ع) در آغاز جنگ به سپاه خود فرمان داد اسيران و زخميان را نكشند، با كساني كه سلاح خويش را بر زمين نهاده اند نجنگند، و آنان را كه از صحنه ي جنگ گريخته اند تعقيب نكنند. تنها چهارپايان و سلاحهاي به چنگ آمده را بايد جزو غنايم جنگي محسوب دارند. پس از جنگ دستور داد كه اسيران جنگي و زنان يا كودكان را به بردگي نگيرند اموال دشمناني را كه كشته شده اند به وارثان بر حق و مسلمان آنان باز گردانند. وي به هر يك از مردانش، از بيت المال بصره پانصد درهم پاداش داد.[195] . [صفحه 58] اين قوانين در جنگ عليه سركشان در اسلام اعتبار يافت. در حالي كه اين دستورات را بيشتر افرادش بدون اعتراض پذيرفتند. گروهي اندكي از قشريان رفتار او را زير سؤال بردند. آمده است كه علي (ع) به آنان گفت اگر بر اسير كردن دشمنان پافشاري مي كنند، بايد براي اموال عايشه قرعه زنند. خوارج بعدها اين مسأله را بهانه اي ساختند براي متهم كردن علي (ع) كه وي با سلب حق مشروع جنگجويان از غنايم جنگي، موازين اسلام را زير پاگذاشته است. علي (ع) اسيران جنگي را وقتي بيعت كردند آزاد كرد. در روز جنگ فرزندان عثمان، ابان و سعيد را اسير كرده نزد علي (ع) آوردند. يكي از حاضران گفت آنان را بكشم؟ علي (ع) او را سرزنش كرد و گفت چگونه مي تواني اين دو را بكشي، در حالي كه به جملگي امان داده ام. سپس رو به آنان كرد و گفت از گمراهي باز گرديد و هرجا مي خواهيد برويد. اگر دوست مي داريد نزد من بمانيد، پيوندهاي خويشاونديتان را حفظ خواهم كرد. آنان پاسخ دادند كه با او بيعت مي كنند و مي روند. ظاهراً پس از آن رهسپار حجاز شدند.[196] . موسي فرزند طلحه يادآور مي شود كه چگونه اسيران، در شب پس از جنگ گردهم آمده بودند در حالي كه مي گفتند: «موسي بن طلحه فردا كشته خواهد شد». فرداي آن روز، پس از آنكه اولين نماز خويش را برپا داشت، اسيران فراخوانده شدند. نخستين كسي را كه نزد علي بردند موسي بود. اميرالمؤمنين (ع) از او پرسيد: «آيا بيعت خواهي كرد؟ آيا به آنچه مردمان روي آورده اند، تن در خواهي داد؟» پاسخ داد: «آري». پس از اينكه بيعت كرد علي (ع) به وي گفت به سوي خانواده و اموال خود باز گرد. ديگران هم چون ديدند وي به سلامت رها شد، به آساني وارد شدند و بيعت كردند.[197] موسي يكي [صفحه 59] از وارثان اموال فراوان طلحه شد.[198] . مُساحِق بن عبدالله بن مخرمه عامري قريشي نقل مي كند كه او و گروهي از قريشيان، از جمله مروان بن حكم، توافق كردند كه نزد علي (ع) روند و به دليل شورش بر ضد او، از او پوزش خواهند. آنان پي بردند كه او شريف ترين و بخشنده ترين مردان پس از پيامبر اكرم بوده است و دانستند كه به او ستم كرده اند. علي (ع) آنان را پذيرفت و در خطبه اي از آنها پرسيد كه آيا من نزديكترين مردان به پيامبر (ص) و شايسته ترين آنها در حكومت بر مردم پس از پيامبر (ص) نبوده ام. جملگي تصديق كردند. فرمود: پس شما از من روي برتافتيد و با ابوبكر بيعت كرديد. علي (ع) كه دوست نمي داشت صفوف مسلمانان درهم شكند، از مخالفت با رأي آنان پرهيز كرده بود. وقتي ابوبكر عمر را به جانشيني خود برگزيد نيز علي (ع) چنين كرد، اگر چه مي دانست كه شايسته ترين مردمان در جانشيني رسول خداست. وقتي عمر او را در مقام يكي از شش نامزد جانشين خود برگزيد، آنان با عثمان بيعت كرده بودند، امّا بعد او را سرزنش كردند و كشتند، در حالي كه علي (ع) در خانه نشست. «پس نزد من آمديد و درست همانطور كه با ابوبكر و عمر بيعت كرديد با من بيعت نموديد. شما را چه شد كه بر بيعت آنان وفادار مانديد و بر بيعت من نه؟» سپس از او خواستند كه علي (ع) با آنان همانند يوسف با برادرانش رفتار كند و مانند او از گناه آنان در گذرد، آنگاه كه گفت: «لا تَثريبَ عَلَيْكُمُ اليَومَ يغفِرُ اللهُ لَكُمْ و هُوَ ارْحَمُ الرّاحِمينَ؛[199] امروز شما را سرزنش نبايد كرد؛ خدا شما را مي بخشايد كه او مهربان ترين مهربانان است». علي (ع) از آنان بيعت گرفت و رهايشان كرد.[200] . [صفحه 60] برخي از دشمنان علي (ع) تن به بيعت ندادند. درباره ي مروان روايتهاي متناقضي نقل شده است. بنابر بعضي از آنها، مروان كه مورد بخشش قرار گرفت اشتياق خود را به دادن بيعت ابراز داشت و علي (ع) آن را پذيرفت.[201] در برابر آن، ابومخنف روايت مي كند كه مروان در حالي كه در جنگ مجروح شده بود، ابتدا به طرف قومي از قبيله ي عنزه كشيده شد. سپس از مالك بن مسمع شيباني پناه خواست و او به مروان پناه داد و از علي (ع) خواست كه امانش دهد. علي (ع) به او امان داد. وقتي مردم بصره همگي بيعت كردند، علي (ع) از وي نيز خواست تا بيعت كند. امّا مروان بيعت نكرد و گفت مگر به من امان نداده اي؟ تنها هنگامي بيعت خواهم كرد كه مجبورم كني. علي (ع) فرمود كه او را مجبور نخواهد كرد؛ زيرا هر بيعتي كند آن را نقض خواهد نمود. مروان راه شام را پيش گرفت تا به معاويه بپيوندند.[202] . صرف نظر از اينكه مروان با وي بيعت كرده باشد يا خير، پيداست كه علي (ع) به ميزان ارزش بيعت مردي همچون مروان كاملاً آگاه بود. اينكه بسادگي او را رها كرد تا برود نشان مي دهد كه چندان مايل نبود قواعد جديد بازيهاي سياسي را، كه در نتيجه جنگ داخلي در اسلام اكنون حاكم شده بود، بپذيرد. مسلماً معاويه و حتي خود مروان، اگر به جاي علي بودند، در رها كردن چنين دشمن خطرناك و شريري ترديد مي كردند؛ دشمني كه دستهايش به خون يكي از نزديكترين اصحاب پيامبر [طلحه] آغشته بود و دشمني كه ابتدا علي را به نابودي تهديد كرده بود.[203] . عبدالله بن زبير هم كه زخمي شد، چنانكه گذشت، به منزل مردي از قبيله ي ازد پناه برد. عبدالله آن مرد را نزد خاله اش عايشه فرستاد تا او را از مكان خود با خبر سازد. [صفحه 61] عايشه از برادرش محمد خواست كه عبدالله را نزد عايشه ببرد. محمد، عبدالله را با خود آورد. در راه بين آنان بر سر عثمان نزاع افتاد و به يكديگر ناسزا گفتند. عتبةبن ابي سفيان، برادر معاويه كه ابتدا عصمةبن زبير از قبيله ي بني تيم رباب، پناهش داده بود نيز به سوي عايشه رفت. چون علي (ع) از اين موضوع با خبر شد سكوت اختيار كرد.[204] احتمالاً هيچ يك از آنان تن به بيعت ندادند و ديري نپاييد كه عتبه راه دمشق را پيش گرفت و نزد برادرش رفت. اينكه عبدالله بن عامربن كريز بيعت كرده است يا خير، چيزي نمي دانيم. او كه با بصره آشنا بود و دوستاني در آنجا داشت، احتمالاً براحتي توانست به آنجا رود و خود را پنهان دارد. وي به شام نيز سفر كرد.[205] . علي (ع) در خطبه اي كه براي اهل بصره ايراد كرد، آنان را به منزله ي نخستين افرادي كه [صفحه 62] بيعت خود را شكستند و صفوف امت را درهم ريختند سخت مورد سرزنش قرار داد. با اين همه، آنان را بخشيد و از فتنه بازشان داشت. سپس بيعت مجدد آنها را پذيرفت. وي به قرظةبن كعب، والي خويش در كوفه نامه نوشت، فتح را اعلام داشت و كوفيان را ستود.[206] چون مهياي رفتن به كوفه شد، عبدالله بن عباس را به ولايت بصره منصوب كرد و زيادبن عبيد (ابيه) را در مقام كاتب او گماشت.[207] . احتمالا در همين زمان بود كه ولايت بحرين را به عمربن ابي سلمه و ولايت مكه را به قثم بن عباس سپرد. با اين حال، نام قثم در بين حاضران در جنگ جمل نيست و ممكن است علي (ع) پس از آنكه شورشيان قريش از مكه بيرون رفته بودند، او را از مدينه يا ربذه فرستاده باشد. انتصاب عبدالله بن عباس خشم مالك اشتر را برانگيخت؛ او انتظار داشت كه ولايت بصره به او بخشيده شود؛ زيرا در جنگ شركتي فعال داشت.[208] و ظاهرا در ميان كساني كه از موقعيت ممتاز قريش گله مند بودند، زمزمه هايي صورت گرفته بود كه سه نفر از خويشاوندان هاشمي علي (ع) اكنون ولايت را بر عهده گرفته اند. علي (ع) اشتر را متقاعد ساخت كه وجودش براي ارتباط با اهل شام، كه بسياري از خويشاوندانش نيز در ميان آنها بودند، لازم است. علي (ع) چون بصره را ترك كرد، بزرگان شهر تا «موقوع» او را همراهي كردند. احنف بن قيس و شريك بن اعور حارثي از قبيله ي دهي بن كعب، با علي (ع) به راهشان به سوي كوفه ادامه دادند. اما در خصوص اينكه تا كجا با او رفتند، توافقي نيست.[209] . [صفحه 63] علي (ع)، به روايت شعبي در آغاز ماه رجب سال 36،[210] و به گفته ي ابوالكنود، در روز دو شنبه دوازدهم رجب،[211] كمتر از يك ماه پس از جنگ جمل، وارد كوفه شد. او از سكونت در قصر والي امتناع ورزيد و آن را قصر فساد خواند و در منزل خواهرزاده اش جعدةبن هبيره مخزومي[212] اقامت كرد. علي (ع) در نخستين خطبه اش كساني را كه از شركت در جنگ به همراه او خودداري ورزيده بودند سرزنش كرد. دو نفر از طرفداران نزديكش سعيدبن قيس همداني و سليمان بن صرد خزاعي، نيز به دليل آنكه از جنگ دست شسته و كنار نشسته بودند، مورد ملامت او قرار گرفتند.[213] .
حاكميت علي (ع) مشخّصه هايي مغاير با خلافت را داشت. اين حاكميت بر طبق معيارهاي دوره ي نخستين خلافت، فاقد مشروعيت بود. علي (ع) از طرف شورايي از برجسته ترين صحابه ي نخستين، كه عمر آن را شرط جانشيني مشروع دانسته بود، برگزيده نشد؛ و نيز از پشتيباني اكثريّت قريش كه در تشكيلات حكومتي ابوبكر به منزله ي تنها طبقه ي حاكمي شناخته مي شد كه حق داشت درباره ي خلافت تصميم گيري كند، بي بهره بود.
صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63.